کلاس های عرصه فرویدی – مکتب لکان
جلسه ۸۲/۳/۲۷ – بخش یک
معرفی بیمار و شروع مقاله “کودکی را می زنند” اثر زیگموند فروید
معرفی case (مجتبی- ۱۷ ساله…)
جواب: … با خودتان دارید با خواسته هایی که او برایتان گذاشته مقایسه می کنید و فکر می کنید که … تا آن حد نیست که احساس گناه بکند، یعنی هیچکدام از اینها را ندارد، دلیلش هم این فقر بعد سمبلیک اش است، ولی همه اینها به نفع این است که آدم تشخیص پسیکوز روی اش بگذارد. می گوید که جالب بودن این case هم همین است که حالا همه این چیزها هست، همه چیزهایی که باید باشد تا آدم برسد به تشخیص پسیکوز، یعنی obsessionel هم خیلی obsessionel هست که اینقدر به مرز پسیکوز نزدیک بشود، در سن ۱۷ سالگی خیلی جالب است. یعنی در شرایطی بوده در واقع که این نوروزش توانسته با سرعت کامل، با آخرین سرعتش نشو و نما بکند، هیچ چیزی و هیچکس و هیچ مانعی وجود نداشته. بالاخره نوروز هم مثل هرچیز در واقع یک interaction است، یعنی چیزی هست که در ارتباط با دیگران و دیگری تغییر شکل می دهد و تغییر ماهیت می دهد، یا مثلاً وسیع می شود، کوچک می شود، جمع و جور می شود، یک سری ملاقات ها و برخوردهایی دارد که مثلاً چه چیزهایی دور و بر آدم باشد… ولی حالا نوروز این فرد طوری بوده که انگار هیچ چیز سر راهش نبوده است و چیزی که خواسته انجام داده و یا به حد اعلای نشو و نمای خودش رسیده. اینها خیلی جالب است. یکی از کارهای پدر و مادرها، اساتید، مربی ها، تربیت کننده ها این است که اجازه ندهند نوروز، سمپتوم به هر طرف که دلش می خواهد رشد سرطانی خودش را بکند. آنها آنجا هستند تا یک حد و مرزهایی ایجاد کنند، مجبور کنند که یک مقداری از لیبیدو، انرژی، صرف sublimation بشود. یا اینکه وقتی پدر پدر باشد یا استاد استاد باشد او را به این مرحله برسانند که مقدار زیادی از ژوئی سانس از sublimation بدست بیاید. برای این بچه هیچکدام از اینها نبوده. این بچه تمام لیبیدوی اش، تمام انرژی اش، تمام زندگی اش دارد صرف نوروزش می شود و این خیلی عجیب است. یعنی این پدر و مادر، اساتید، مدرسه، کی و کی، اصلاً اینها نبودنده اند.
سوال: —
جواب: … منظور این نیست. وقتی دکتر پروا می گوید که مادر از بچه اش، مجتبی، تعریف می کند با چه شور و حالی و با لبخند تعریف می کند. این یعنی رفتار مادر در تمام آن ۱۰ سال همینطور بوده. و آن بچه ای هم که شما مثال می گوئید، دست و پایش را به زنجیر کشیده اند، رفتار پدر و نامادری اش در تمام آن دوازده سال همانطوری بوده. و اصلاً با خودتان فکر نکنید که پدر و مادر رفتارشان را با بچه ها match می کنند. اصلاً اینطوری نیست. این بچه ها هستند که رفتارشان را با رفتار پدر و مادر match می کنند. و هر وقت از اینجور چیزها دیدید حتماً حتماً معتقد باشید که یک abuse است، و این abuse همیشه صورت گرفته، و الان نیست که انجام گرفته و از روز اول هست. اینها چیزهایی است که می خواستم روشن کرده باشم که بتوانیم کارمان را ادامه بدهیم.
در اینجا، در مقاله، فروید تعریف دیگری از وسواس دارد که حالا شاید این را هم بخوانم. در مورد مجتبی که برای او هم تشخیص OCD داده اند، و به نظر من تا حدودی که بعضی از رفتارها به نظر وسواسی می آید، ولی این از نظر روانکاوی وسواس محسوب نمی شود، که حالا اینها را بعداً می خوانیم. حالا به case گوش می دهیم.
… مسئله همان مسئله اعتیاد است، که در واقع در کار ما شاید بگویم که یکی از معضلاتی است که همیشه با آن سر و کار داریم، و اینکه با این افراد باید چه کرد و اصولاً تشخیص اعتیاد چی هست. ما تا حالا صحبت از این کرده ایم که در روانکاوی فقط سه ساختارداریم. یعنی آدمها یا نوروتیک اند یا پسیکوتیک اند یا perverse . پرورژن هم گفتیم که معمولاً کسی که پرورس است به درمانگر مراجعه نمیکند. یک ساختار پرورس با همان ساختار خودش خوش است و هیچ نیازی به اینکه پیش روانکاو برود یا روانپزشک یا چیز دیگر وجود ندارد. فروید بارها در جاهای مختلف … ( نوار تمام شد)
*************************
شروع مقاله “کودکی را می زنند” اثر زیگموند فروید
حالا به یادتان می آورم که این مقاله در چه تاریخی نوشته شده است. یادداشتهای ناشر را وقتی میخوانیم به این دلیل است که بدانیم از لحاظ تاریخی در چه مقطعی هستیم. در عین حال میبینیم این مقاله زمانی نوشته شده که فروید مقاله «ماورای اصل لذت» را نوشته است. یعنی در واقع هر دو را با هم شروع کرده به نوشتن ولی ماورای اصل لذت کمی بیشتر طول کشیده و بیشتر رویش کار کرده و در نهایت یک سال دیرتر منتشر شده است. مقطع، مقطعی از روانکاوی است که فروید خودش می گوید (در ماورای اصل لذت) روانکاوی به یک بنبست رسیده و آن ابژکتیوهایی که روانکاوی برای خودش گذاشته و تکنیکی که آن زمان داشته به نقطه ای رسیده که دیگر جوابگو نبوده است. و خود فروید می گوید در آن زمان کار روانکاو، یعنی تکنیک روانکاوی، این بوده که تراوشات ناخودآگاه را علنی کند. ولی پس از مدتی حداقل خود فروید متوجه شده – چون حالا حتی پس از یک قرن هنوز هم افرادی هستند که متوجه نشدهاند – که این تنها کفایت نمیکند، این کار کافی نیست. بعد فروید دنبال دلایلی گشته که چرا آنالیز تراوشات ناخودآگاه آن نتیجه مطلوب را نمیدهد، و این فرض را قرار داده که مقاومت هایی در بیمار وجود دارد، و بعد رسیده بدان مقطع آنالیز مقاومتها (سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۲۰)، و بعداً هم رسیده به اینکه انگار آنالیز مقاومت ها هم نتیجه مطلوب را به دست نمی دهد و انگار موضوع هنوز هم یک درجه پیچیدهتر است. یعنی اینکه مرحله اول که فقط تراوشات ناخوداگاه بوده یک وجه قضیه است، باید یک کم عمیق تر در این گرداب فرو می رفته است. بعداً رسیده به آنالیز مقاومت ها، انواع مقاومت ها، و باز هم آن را کافی ندیده، و سپس فروید رسیده به جایی که انگار چیزی است که ورای همه این چیزهاست. در واقع این چیزی که در این مقطع و به خصوص در این مقاله دارد به آن اشاره میکند همان چیزی هست که دقیقاً ۱۸ سال بعد فروید به آن میگوید «تخته سنگی که خیش روانکاوی تویش گیر می کند»، یا یک هسته غیرقابل آنالیز، و با استعاره های اینچنینی درباره شان صحبت میکند. این جا شروع investigation و تحقیق و تفحص در همین هسته متراکم و غیرقابل آنالیز و به گونهای خارج از روند روانکاوی و خارج از تداعی آزاد است.
میبینیم فروید در اینجا صحبت از این میکند که آنالیزان اولاً به صورت خیلی گذرا و سطحی از آن حرف می زند، و سعی میکند نشان بدهد که خیلی چیز مهمی نیست که درباره اش صحبت کند. انگار که یک دفعه ای از دهنش در برود. و وقتی که فروید سعی میکند که یک کم بیشتر در موردش تفحص کند، متوجه میشود که آنالیزان نمیتواند چیز زیادی در موردش بگوید. اولاً که یک شرم و حیای بسیار زیادی این قضیه را در بر گرفته است. یک شرم و حیایی که به نظر میرسد که برای چنین موضوعی (مثلاً اینکه یک بچه ای کتک می خورد) خیلی زیاد و خیلی عظیم است. در صورتی که ما می دانیم که یک آنالیزان در طی یک آنالیز موضوعاتی را میگوید که قاعدتاً باید از نظر عرف عمومی خیلی شرم آورتر باشد ولی اصلاً یک چنین احساسی را در مورد آنها ندارد. حداقل بعد از مدتی که روانکاوی جریان پیدا میکند، و اوایلش هم فکر میکند که روانکاوی یک اتاق اعتراف است، باید یک چیزهایی را اعتراف کند، یا به این صورت می گوید، باز هم عظمت شرم و حیایی که این جمله یا این مطلب دارد، هیچکدام از بقیه سخنان و تداعی های آنالیزان ندارد.
یکی دیگر اینکه، بعدش که فروید شروع می کند به سوال کردن که جزئیات را مشخص کند – چون یک جمله ای است که بسیار مبهم است – وقتی فروید دنبال این می گردد که جمله را کمی روشن کند، همانطور که خودش می گوید سوالات متفاوتی می کند، مثلاً درباره جنسیت بچه ای که کتک می خورد، جوابهایی میشنود که مثلا همیشه دختر است، همیشه پسر است، یا اصلا چه فرقی می کند یا از این جور چیزها… باز هم میبینید که جوابهایی کلی اند. یا اینکه مثلاً چه کسی هست که عمل کتک زدن را انجام میدهد؟ یک فرد بالغ است یا یک بچه دیگر است؟ و… در همه اش یک ابهامی وجود دارد و به سختی تمام این اطلاعات خارج میشود. و بعدش هم صحبت از این میکند که حالا به دنبال این هست که از نظر تاریخچه منشاء آن را پیدا کند.
یک نکته مهمی که اینجا هست، از همان پاراگراف دوم مقاله، فروید صحبت از Fantasy میکند. « The fantasy…». یعنی میشود بگوییم که فروید از همان ابتدا موضوعی را به صورت کلمه Fantasy توصیف می کند، به گونهای که انگار دارد یک خط مرزی تعیین میکند با تراوشات ناخودآگاه.
می بینید که تقریبا در بیشتر موارد آنالیزان برمیگردد به دوران مدرسه. یعنی از نظر تاریخچه هم حتی آنالیزان نمیتواند برود عقبتر، نمی تواند برود ببیند که خب موضوع از کجا شروع شده. ولی برای فروید محرز است که قاعدتاً باید منشاء آنها خیلی زودرس تر از دوران مدرسه باشد. چون در هر صورت یک فرض اساسی همیشه فروید دارد که تا ۵-۶سالگی تکلیف همه چیز در مورد «…» روشن میشود. بنابراین قطعاً چنین موضوعی هم باید تا قبل از ۵-۶ سالگی و قبل از دوران مدرسه باشد. پس اگر آنالیزان این را منسوب می کند به دوران مدرسه پس باز هم یک چیزی دارد مانع اش میشود. مثل همه آن موانعی که در هر صورت برای روشن کردن مطلب در رابطه با چنین جملهای وجود دارد.
دیگر اینکه فروید دنبال این می گردد که آیا میتواند این را به گونه ای به نوع تربیت آنالیزان مربوط کند؟ و این خیلی جالب است که میبینیم صحبت از این می کند که آن طوری که ظن اش می رود این پدیده باید نسبت معکوس داشته باشد با نوع تربیت آدم. این خیلی نکته جالبی است. چون تمام برداشتهای سادهلوحانه از مطلب حتما فرض شان این است که قاعدتاً باید یک رابطۀ مستقیم با نوع تربیت بچه داشته باشد. ولی فروید از همان اول فرض را بر این می گذارد که باید یک ارتباط وارونه داشته باشد. ولی با این همه باز می بیند که در مورد این ارتباط وارونه هم نمیتواند به گونهای به طرز مطمئنی راجع به آن صحبت کند. در هر صورت اولین چیزی که مشخص است این است که از هر طرف که آنالیست (که فروید باشد) سعی می کند به گونهای به این فانتزی نزدیک شود، راه برایش بسته است و امکان نزدیک شدن برایش نیست. به خاطر همین هم هست که ۱۸ سال بعد به نام «صخره» یا «هسته غیرقابل آنالیز» نامیده میشود.
مطلب دیگر اینکه، عنوان مقاله میگوید: «پیش درآمدی بر مطالعه منشأ انحرافات جنسی». خب وقتی که ما با این دانش و اطلاعاتی که در این زمان داریم، و با تلاشهایی که در این کلاسها کردیم، قاعدتاً ما الان معتقد هستیم که سه تا ساختار وجود دارند که از هم کاملاً متمایز هستند، و فکر میکنیم که الان فروید پرداخته به ساختار پرورس. اما میبینیم که از همان جمله اول، فروید در آن صحبت از این می کند که در بیماران هیستریک و ابسسیونلِ خودش این فانتزی ها را کشف کرده است. پس بنابراین خاطرنشان می کنم شما که مقاله را با دید و اطلاعات امروزی تان می خوانید دنبال این نباشید که در این مقاله موضوع آن پرورژنی باشد که تا حالا صحبتش را کردیم. موضوع یک «پرورژن خاص» است که مطرح است.
و تاکید اینکه فروید این موارد را در بیماران نوروتیک اش پیدا کرده مبین این موضوع است که ما با پرورژن به معنای امروزی اش سروکار نداریم، بلکه یک پدیده بسیار گسترده تری هست، و فروید میگوید که آن را در بیماران هیستریک و ابسسیونل دیده ام، ولی قاعدتاً باید در بیماران دیگری هم که به آنالیز نرسیدهاند – چون حالا بیماریشان به خیال خودشان زیاد جدی نبوده – در بین آنها هم باید دیده بشود. پس بنابراین یک پدیده بسیار گسترده است. یک پدیده خیلی وسیع تر از آن چیزی است که حالا یک ساختار خاص و یک اتفاق میشود بگوییم perversion… بعد آن مطلبی که شما اشاره کردید. در این مقطع علاوه بر اینکه فروید به لحاظ پراتیک به یک نقطه بنبستی رسیده، یعنی پراتیک روانکاوی به یک نقطه بنبستی رسیده، که بالاخره لازم شده که یک چیزهایی به طور جدی تر و عمیق تر مورد بررسی قرار بگیرند.
نکته دیگرش این است که همانطور که شما هم حدس زدید، برای فروید یک موضوع متاسایکولوژیک مطرح است ،که از لحاظ تئوریک هم مقطع مهمی است. همانطور که در «ماورای اصل لذت» به آن رسیده، این سوال را برای فروید مطرح می کند که اصلاً آن تعریفی را که تا حالا بشر برای لذت و درد داشته شاید باید تغییرش داد، و شاید باید به گونه دیگری به این مطلب پرداخت.
پس بنابراین ما اینجا هنوز در همان دیاگرام که نشانتان دادم هستیم و منظور موضوع لذت و درد هست. اینجا اگر هم فروید صحبت از مازوشیسم میکند به خاطر این است که فروید سوال اصولا برایش به صورت سوال لذت و درد مطرح است. و اینکه گفتیم وقتی لذت از یک حدی می گذرد می شود درد و وقتی درد از حدی می گذرد می شود لذت. به خاطر همین هم هست که صحبت از مازوشیسم میکند، صحبت از perversion می کند، نه مازوشیسم به معنای ویژه، به معنای اختصاصی اش که یک ساختار پرورس است مطرح است و نه perversion به عنوان یک ساختار که صحبتش را کردیم. باز هم صحبت درباره نوروتیک ها است و مازوشیسم به معنای ویژه کلمه اش نیست، بلکه لذتی هست که از درد حاصل میشود و مثل بقیه مطلب موضوع بسیار عمومی تر و فراگیرتری است. مثل همین جمله که فروید این فرض را می گذارد که باید برای خیلی از آدمها هم وجود داشته باشد، خود مقوله مازوشیسم هم باید برای خیلی از آدمها وجود داشته باشد، و یک موضوعی نیست که منحصر به یک ساختار خاصی از بشریت باشد.
خب فروید صحبت از این می کند که منشأ آن تا چه حد می تواند در واقعیت مبدأیی داشته باشد، نقطه شروعی داشته باشد. همانطور که گفتیم، حالا گذشته از اینکه این بچه در طول زندگی اش چه رفتاری با او شده، نه تنها به این ربطی ندارد، بلکه برای فروید مطرح است که باید بطور رک و راستش بگوییم که بچه ای که کمتر کتک خورده بیشتر این فانتزی را دارد، و اینکه خب حالا فروید دنبال این می گردد که منشأ این را در کتابهایی که این بچه ها خوانده اند (در یک چنین چیزهایی) دنبالش باید گشت.
نکته دیگری که مطرح می کند، صحبت از این می کند که این فانتزی ها یک فانتزی است که برای لذت جنسی – حالا اروتیک اینجا بکار می برد که بعداً می بینیم این کلمه در واژه های روانکاوی یک چیز بسیار اختصاصی می شود – بکار می رود، ولی اینجا منظور استمناء است. این سناریو و این فانتزی برای این کار است که پروسه استمناء کردن را به جریان بیندازد و به نهایت برساند، و به لذت نهایی برساند. و اینکه باز به نظر می رسد که برای فروید این یک سناریو است.
[The real thing of …]
و صحنه های واقعی که این بچه ها شاهد کتک خوردن بچه های دیگر بوده اند قاعدتاً می بایستی که برای آنها ایجاد لذت بکند، ولیکن در آنچه که اینها در آنالیز تعریف می کنند خودشان می گویند که این منظره بیشتر برایشان اشمئزاز ایجاد می کرده. ولی خب از همین جا باز یک پرانتز باز کنم که (بعدها تئوری روانکاوی می رسد به این که حالا اشمئزاز چی هست، آن را هم باید تعریفش کرد. اشمئزاز آن چیزی نیست که در فرهنگ عامه وجود دارد و در روانکاوی هیچ چیز آن چیزی نیست که همه مردم راجع به آن فکر می کنند. و اینکه لکان می گوید برای هیستریک حداقل اشمئزاز از آن لذتی است که به صورت اشمئزاز درکش می کند.) بنابراین، تا همین جا هم می بینیم که، وقتی هم که این اشمئزاز در عالم واقع اتفاق می افتد لذت است، اما همانطوری که انتظار می رود لذتی است که به صورت تغییر یافته (ملبّس و مبدّل) خودش را نشان می دهد.
مطلب دیگری که فروید راجع به آن صحبت می کند:
[more over it was only …]
چون همانطور که تا حالا متوجه شده اید، بعد از این همه مقاله که از فروید خوانده ایم، می بینید که در مقالات فروید همیشه چندین مطلب بسیار مهم در کنار هم قرار گرفته اند و شما باید با حوصله از هم سوا و جدایشان کنید و هر جمله ای آغاز یک پروسه بسیار طولانی است که مثلاً ۲۰ سال بعد معلوم می شود که به کجا ختم می شوند و یکی از اینها در همین جمله بالاست.
فروید به نکته ای اینجا اشاره می کند و به آن رسیده است که بعداً فانتاسم های پیچیده تر سالهای بعد این را در خودش دارد که باید این punishment (تنبیه) به صورتی باشد که به کودکان هیچ آسیب جدی وارد نشود و این وارد نشدن آسیب جدی را ما فعلاً مدنظر داشته باشیم تا بعدها دومرتبه، وقتی موقعش شد، آن را بکشیم بیرون و بگوئیم که این چی بوده. و این جمله آخر این بخش:
[In these circumstances…]
و اینکه در این مرحله حداقل، ما نمی توانیم تصمیم بگیریم که این لذتی که از این فانتزی کتک زدن یا کتک خوردن، آیا از نوع سادیستی است یا مازوشیسمی.
Is beaten: فعل مجهول در انگلیسی، معلوم نیست کتک زدن است یا کتک خوردن. و باز هم این ابهامی که در این هست که تعیین شود کدام لذت است، این هم موضوعی است که بعداً به آن می رسیم.
سوال: —
جواب: بگوئیم لذت کتک. زدن و خوردنش را حذف کنیم. بگوئیم لذت کتک.
«کودکی را می زنند» خودش نشان می دهد. البته توی همین باز هم بخواهیم ریزبینی کنیم، می بینیم که باز دو پهلویی باقی می ماند. اینکه حالا کتک زدن و خوردنش در هر صورت لذت دارد. انگار هرجورش بالاخره یک لذتی درونش هست برای هر دو طرف و به گونه ای. ببینید یک خطی که من اینجا دنبال می کنم این است که به قول کتابِ … تمام این مزخرفات سطحی که تا حالا توی کله شما کرده اند را یک جوری خارجشان کنیم، و این حرفهای ریاکارانه راجع به تربیت بچه ها، محبت و مهر و از این لاطائلات، که هرچی هم می گذرد بشر انگار بیشتر نیاز دارد که از این دروغ ها به خودش بگوید. به هرحال یکی از اهدافی را که من دنبال می کنم این است که این مزخرفات سطحی را یک کمی از ذهن شما بکشم بیرون.
در اینجا علاوه بر اینکه موضوع لذت و درد مطرح است و تا آخر تئوری روانکاوی هم همه اش فقط همین موضوع لذت و درد است. و سوال اساسی هم که برای تمام رشته های تفکر بشری وجود داشته هم فقط جواب دادن به این سوال است که ما حالا با آن کاری نداریم. ولی هر از گاهی هم سعی می کنم مطالبی را مطرح کنم که اختصاصی تر باشد و ملموس تر باشد تا بیشتر متوجه بشوید که موضوع اصلاً آن چیزی که شماها فکر می کردید نیست. و اینکه روابط آدمها، داد و ستدها، بزن بخورهای آدمها در یک سطح دیگری می گذرد که این تئوری های ساده لوحانه روانشناسیِ امروزی خیلی خیلی از آنها فاصله دارند.
سوال: —
جواب: چیزی که در سطح بچه اتفاق افتاد بعداً در سطح آدم بزرگ اتفاق می افتد. یعنی اینکه بین بچه و آدم بزرگ اصلاً فرقی وجود ندارد و هیچ مرزی نیست. همانطور که قبلاً گفتم یک زمانی شروع پست فرویدی ها بوده است، البته خود فروید هم زنده بوده ولی خب پیر شده، و حالا شغال ها شروع کرده اند به قسمت کردن مائده. دعوا بر سر این بوده که روانکاوی کودک، روانکاوی بزرگسال، چه جوری هست، چه فرقی دارند و از این حرفها. بالاخره مثل اینکه یادشان می افتد که هنوز فروید توی این دنیا هست و می توانند از او بپرسند و رفتند از فروید سوال کردند که خب به نظر تو حالا چه جوری است، کدامیک از ما راست می گوئیم. فروید جواب می دهد: «مگر آدم بزرگ هم وجود دارد؟». بنابراین آدم بزرگ همان کودک است، هیچ فرقی ندارد و کل زندگی اش ادامه همان کودکی اش است، همان ۴-۵ سال اولی که همه چیز تویش تعیین می شود. بعدش همان چیزها هی تکرار می شود. حالا مثلاً جثه اش بزرگتر می شود، موهایش سفید می شود، دندان هایش می ریزد ولی همان چیزها هی تکرار می شود.
فروید معتقد به این نیست که آن بلایی که به سر موجود انسانی می آید همه اش اکتسابی است یا قسمت اعظم اش اکتسابی است، اصلاً اینطور نیست. فروید بسیار به سرشت و نهاد اعتقاد دارد، و این که بارها هم در مقاله نهایی اش صحبت از constitution را می کند که یک چنین چیزی هست که نه حرفی تویش هست نه بخشی هست، با قطعیت می گوید که سرشتی است و از همان ابتدا وجود دارد و دیگر هم کاری اش به آن صورت نمی شود کرد. در تمام این نوشته های متاپسیکولوژیک اش هم این مطلب هست که یک چیزی به نام سرشت وجود دارد که اصلاً می شود بگوییم هم quantity و هم quality (هم کمیت و هم کیفیت) لیبیدو یعنی سائق را تعیین می کند، و بعد از این مطلب هست که بقیه اتفاقات تاریخچه ای می افتد و در یک نقطه ای fixed می شود و یک ترومای تثبیت شده اتفاق می افتد. اینها همه بعدش است. یعنی چیزی به نام سرشت وجود دارد.
سوال: —
جواب: می شود بگوییم یک رُل اساسی بازی می کند که بعداً چه ساختاری پیش بیاید. البته خب همانطور که گفتم، تکلیف نهایی را می شود بگوئیم که – مثلاً اینکه رابطه با بزرگ دیگری سرانجام اش چه بشود؟ – تکلیف اساسی را اتفاقات زندگی مشخص می کند. اینکه آدم مثلاً با castration بزرگ دیگری چطوری برخورد کند. مثلاً اینکه بگوئیم یک ساختاری این اتفاق برایش افتاد که توانست از ورطه پسیکوز بگذرد، توانست به گونه ای perversion را هم پشت سر بگذارد، و حالا این نوروتیک شده است. حالا اینکه این انتخاب بعدی اش چی باشد که مثلاً هیستریک بشود یا ابسسیونل، آنهم بسیار به رابطه ای که با پدر و مادر و این چیزها هست مطرح است. ولی قاعدتاً یک چیز سرشتی هم هست که مثلاً در مورد همه ابسسیونل ها می بینیم که اینها درواقع یک غریزه مرگ یا سادیسم زیادی دارند و مجبور هستند که به آن تهاجم، آن ستیزه جویی، سرشتی شان هم فائق بیایند. و در نهایت انتخاب نوع نوروز یکی اش این است که تا چه حد آن ستیزه جویی سرشتی اولیه گسترده باشد، و شدید یا قلیل باشد، و وقتی خیلی غلیظ باشد شخص بیشتر به سمت آن می رود که انتخاب نوروزش ابسسیونل باشد. و این یک نمونه از اینکه سرشت در هر صورت خیلی مهم است.
سوال: —
جواب: موضوع اینجاست که یک ساختار ذهنی برای شما درست شده است، و در عرض این تحصیلاتتان ذهن یک جور کارکردی پیدا کرده، یک جور فونکسیون پیدا کرده، و نمی شود انتظار داشت که همین جوری یکهویی تغییر کند. فقط سوژه … سوژه science می شود. و در واقع وقتی سوژه science شد باید تازه در معرض روانکاوی قرار بگیرد تا نوع ذهنیت اش، نوع فکر کردن اش، آن چهارچوب ذهنی اش تغییر کند. من مطمئنم که دکتر … واقعاً نمی خواهد آن ۵۰% را بپراند، ولی از تحصیلات پزشکی و روانشناسی چیزی بیشتر از این در نمی آید، درصد درمی آید. یعنی فکر دیگر اینجوری کار می کند. فکر باید یک چنین درصدبندی بکند تا بتواند نتیجه گیری کند. همانطور که گفتم انگار شما مجبورید که مثلاً از هندسه اقلیدسی برسید به هندسه توپولوژی یا از فیزیک نیوتنی برسید به فیزیک اینشتینی، و این راه خیلی خیلی طولانی است. برای بشریت ۴۰۰ سال طول کشیده. حالا برای یک فرد خاص بالاخره باید یک مدت زمانی طی شود تا این ذهنیت، این تفکر، این استدلال، آن جوری که باید بشود. این است که من اگر گاه گداری همینجوری فقط نگاه می کنم کار دیگری نمی توانم بکنم، باید نگاه کنم دیگر فقط.
سوال: —
جواب: این را فروید در همان ماورای اصل لذت هم گفته که این چیزهایی که من حالا می گویم موقتی است و یک روزی بالاخره علم بیوشیمی به مرحله ای می رسد که بتواند فرضیات ما را اثبات کند.
سوال: —
جواب: همین مطلب هست که من می گویم محاسبات آماری به نظرم خنده دار می آید. چون اصلا آنقدر اتفاقات ریز ریز در زندگی بشر افتاده که همه آنها دخیل بوده اند، و هیچوقت نمی شود پیدا کرد که چی به چی بوده، و بخاطر همین است که هر آدمی در نوع خودش بی نظیر است، ویژه است، بی همتاست و در نهایت هم باید به همان تفاوت مطلق خودش برسد. بخاطر همین هم هست که روانکاوی با آدم ها به صورت تک تک انجام می شود و هیچ امر گروهی، جمعیتی و … نیست. این است که هر آدمی گذشته از تفاوت مطلق ژنتیکی که با هم دارند هرکدامشان هم یک زندگی خاص کرده اند و برای هرکدامشان اتفاقاتی افتاده که واقعاً ویژه خودشان است. و حالا اینکه از اینها بخواهیم به گونه ای طبقه بندی آماری کنیم و یا به طور قطع و یقین بگوییم که فلان مطلب عاقبت فلان پیشامد بوده، اینهاست که خیلی ساده لوحانه است. یکی از آنالیزانهای من گفت از این تعبیرهای روحوضی. می شود گفت که در تفکر روحوضی یا روانشناسی روحوضی… چون که این بچه باهاش این رفتار شده حالا دچار این پاتولوژی خاص شده، اینهاست که یک کمی مسخره است. ولی فروید این آرزو را داشته که شاید یک زمانی بیولوژی یا بیوشیمی بتواند به گونه ای فرضیات او را اثبات کند. اصلاً موضوع اینکه بیولوژی دارد این وسط چه رُلی را بازی می کند و مخصوصاً استنادهای فروید بیشتر بیولوژیک است، دلیلش این است که بیولوژی در آن زمان خاص یک مدل تفکر علمی بوده و همانطور که خود فروید هم در «ماورای اصل لذت» صحبت اش را می کند، می گوید که full of promise، علمی است که پر از وعده است. یعنی اینکه امیدواری هایی به آدم می دهد که در آینده مثلاً چیزهایی را ،در جواب سوال هایشان را، می شود در بیولوژی پیدا کرد. ولی خب این علمی بوده که در آن زمان full of promise بوده، ولی حالا حداقل دیگر نیست، و این هم باز قبلاً صحبت اش را کرده ایم. چون سوژه هایی که به این علوم می پردازند خیلی تغییر کرده اند، و دیگر هیچکدام از علوم به هیچ ترتیبی در وضعیتی نیستند که بتوانند به آن موضوعات اساسی که در مقابل بشر است پاسخ بدهند. چون دانش به طور اساسی تغییر کرده. آنچه که من به آن می گویم دانش کارمندی جایگزین شده است. اینکه پروژه ای به شخص می دهند و می گویند تو باید این را به انجام برسانی، شخص نه کار دارد که کی بهش این دستور را داده و نه می داند قرار است چه استفاده ای از این بشود. از صبح تا شب وقتش را صرف این می کند و حقوقش را می گیرد، سالی ۵ هفته هم مرخصی می گیرد. و ازشخصی که به چنین فلاکتی افتاده نمی شود انتظار داشت که به سوالات اساسی انسانی بخواهد جواب بدهد.
پیوند کوتاه به این مطلب: