جلسه سوم دوره دوم (۲۴ مهر ۱۳۸۰)
از کلاسهای عرصه فرویدی ـ مکتب لکان
ادامه [فصل I] سمینار سوم لکان: پسیکوزها
[۳]
…
«یک پدیدهی توهم به چه معناست؟ این پدیده سرچشمه خود را در آنچه که موقتاً “تاریخچه سوژه در بعد سمبولیک” مینامیم دارد. نمیدانم که آیا برای همیشه این مقارنه کلمات را حفظ خواهم کرد، زیرا که هر تاریخچهای بنابر تعریف سمبولیک است، اما فعلاً این فرمول را نگه داریم. تمایز اساسی این است – مبدأ واپس زده نوروتیک در همان سطحی از تاریخچه سوژه در بعد سمبولیک قرار نگرفته است که مبدأ واپس زدهای که در پسیکوز با آن سروکار داریم، حتی با وجودی که روابط تنگاتنگی بین محتویات آنها وجود دارد. همین تمایز به تنهایی کلیدی را به دست میدهد که اجازه میدهد مسأله را به گونهای بسیار سادهتر از آنچه که تا به حال مطرح شده است در نظر گرفت». [حالا لکان از مبدأ این دو واپس زده صحبت میکند که در تاریخچه سوژه این دو در یک سطح قرار نگرفتهاند، حتی با وجودی که روابط تنگاتنگی بین محتویات آنها وجود دارد. پس دو نوع واپس زده داریم، در نوروز و پسیکوز، و اینها از هم جدا هستند ولی محتویاتشان مشابه هم هستند. همین تمایز کلیدی را به دست میدهد که مسأله را سادهتر از قبل میتوان درنظر گرفت.]
«در مورد نمای سال پیش هم همینطور، آنجایی که به توهم کلامی مربوط میشود». [این همان نمایی است که شما با آن آشنا هستید. میبینیم که در اینجا سوژه داریم و در روبرویش بزرگ دیگری. در اینجا من است و در مقابلش دیگری یا دیگران. اینجا رابطه در بعد تصویری است، رابطهای که اگو با اگوی دیگری دارد و اینجا رابطه ناخودآگاه است یعنی جایی که سوژه با بزرگ دیگری رابطه دارد. این a حرف اول autre است یعنی دیگری. میبینیم که لکان برای اگو حرف a را به کار میبرد یعنی اگوی ما یک دیگری است در وجود ما. الان اینجا لکان برای اگو مینویسد a و برای دیگری مینویسدa′، در حالیکه بعداً جایش را تغییر میدهد که من را میکند a′ و دیگری را میکند a. یعنی من در وجود هر شخصی یک دیگری ثانوی است.]
[نما از کتاب مکتب لکان-روانکاوی در قرن بیست و یکم/ دکتر میترا کدیور/ انتشارات اطلاعات/ چاپ سوم/ ۱۳۹۴]
«خاطر نشان میکنم که این نما نشان دهنده قطع شدن کلام سرشار بین سوژه و بزرگ دیگری و انحراف آن توسط دو اگو، a و a′، و رابطه تصویری مابین آنهاست». [یعنی این نما نشان میدهد که هر کجا که این رابطه تصویری برقرار شد این کلام سرشار قطع میشود، ناخودآگاه رابطهاش قطع میشود.] «یک سه گانگی در نزد سوژه در اینجا ظاهر میشود که در ارتباط با این نکته است که معمولاً این اگوی سوژه است که از سوژه، سوژه S، بصورت سوم شخص با دیگری صحبت میکند. ارسطو خاطر نشان میکرد که نباید گفت که انسان فکر میکند، بلکه باید گفت که انسان با روحش فکر میکند. به همان نحو، من میگویم که سوژه با اگوی خود از خود حرف میزند».
«اما نزد سوژه نرمال با اگوی خود از خود حرف زدن هرگز قابل تصریح نیست، رابطهی او با اگوی خود اساساً دو پهلو است، هر نوع به عهده گرفتن (Assomption) اگو لغوکردنی است». [یعنی اینکه وقتی سوژه دارد با من خودش حرف میزند – در یک سوژه نرمال، که آن موقع لکان میگفت نرمال و امروزه میگوئیم سوژه نوروتیک – وقتی این اتفاق میافتد کاملاً روشن و واضح نیست و این رابطه سوژه با من خودش در هر لحظه قابل لغو شدن است، زیاد مشخص نیست که این کار دارد انجام میشود، این کار در آنالیز مشخص میشود نه در صحبتهای روزمره.] «نزد سوژهی پسیکوتیک برعکس، پدیدههای اولیه، و به ویژه توهم که شاخصترین شکل آن است، سوژه را کاملاً همانند شده با من خود نشان میدهد که توسط آن حرف میزند» [یعنی توسط من خود،] «یا منی که به طور کامل به سبک ابزاری مورد تقبل قرار گرفته است. این اوست» [یعنی من] «که از او حرف میزند، از سوژه، از S، در هر دو وجه دو پهلوی این کلمه حرف S و Es آلمانی» [[اینجا نوشته S سوژه و Es آلمانی که همان اید است. پس وقتی یک پسیکوتیک حرف میزند، وقتی میگویند ناخودآگاه در سوژه پسیکوتیک در سطح قرار گرفته علتش همین است. با من خود از اید حرف میزند.] «این دقیقاً همان چیزی است که در پدیده توهم کلامی خود را نشان میدهد. در زمانی که این توهم در بعد واقع ظاهر میشود، یعنی همراه با این حس واقعیت که مشخصهی اساسی پدیده اولیه است، سوژه به معنای واقعی کلمه توسط من خود صحبت میکند، انگار که شخص ثالثی، همزادش (Sa doublure)، صحبت میکند و فعالیت او را تفسیر میکند». [راجع به او اظهارنظر میکند.]
«به این نقطه است که تلاش ما در این سال برای تعیین مکان اشکال مختلف پسیکوز در ارتباط با سه نظام سمبولیک، تصویری و واقع ما را خواهد کشاند. این تلاش به ما این امکان را خواهد داد که در تحلیل نهایی عملکردی را که میبایست در داخل روند درمان منتسب به «من» کرد مشخص نماییم». [اگر لکان دارد این مسأله را مطرح میکند و پسیکوز را مطرح میکند میخواهد این موضوع را روشن کند که نشان دهد تئوری و پراتیک هم عصر با لکان تا چه حد از آنچه فروید صحبتش را میکرد فاصله گرفته است و این کار را با نشان دادن عملکرد اگو در داخل روند درمان میتوان روشن کرد. چون که در آن زمان پراتیک روانکاوی منحصر بوده به Object relation، اگو سایکولوژی و چنین متدهایی که از نظر لکان با آنچه فروید گفته بسیار متفاوت بوده و لکان دارد سعی میکند با صحبت کردن از پسیکوز این کار را انجام دهد. لکان می گوید:] «در نهایت این مقوله «رابطه ابژه» (Relation d’object) است که از لای در دیده میشود».
«دستکاری فعلی رابطه ابژه در چهارچوب رابطه آنالیتیکی که به صورت دو تنه (Duelle) ادراک میشود، مبتنی بر عدم شناخت خود مختاری بعد سمبولیک است، که بالطبع یک سردرگمی در ارتباط با بعد تصویری و با بعد واقع را به همراه میآورد». [و از نظر لکان این است که اگر تئوری روانکاوی این تفکیک را بین بعد تصویری، سمبولیک و واقع انجام ندهد و این را نداند که بعد سمبولیک برای خودش عملکرد مستقلی دارد، خودمختار است، گرفتار همین وضعیتی میشود که گرفتارش است، یعنی عمده کردن رابطه تصویری، نشناختن بعد سمبولیک.] «رابطه سمبولیک با این همه از آن حذف نمیشود» [از رابطه آنالیتیک] «زیرا که کماکان در آن حرف زده میشود، و حتی کاری جز این» [جز حرف زدن] «انجام نمیگیرد، اما از این عدم شناخت این نتیجه حاصل میشود که آنچه که در درون سوژه درخواست به رسمیت شناختن در سطح مبادلات سمبولیک اصیل را دارد – که دستیابی به آن چندان هم آسان نیست زیرا که مدام در آن تداخل انجام میگیرد – با یک به رسمیت شناختن تصویری، به رسمیت شناختن فانتاسم، جایگزین میشود». [پس اگر این تفکیک انجام نشود، اگر که تئوری روانکاوی متوجه نشود که بعد سمبولیک خودمختار است، همین کاری انجام میگیرد که الان است، یعنی یک به رسمیت شناختن بعد تصویری جایگزین به رسمیت شناختن بعد سمبولیک میشود و مبادلات سمبولیک اصیل که قرار است در روانکاوی بروز کند جای خود را به رابطه تصویری میدهد و گفتیم که رابطه تصویری باعث میشود این کلام سرشار قطع شود یعنی ناخودآگاه قطع شود.] «اینگونه اصالت دادن به تمام آنچه که در درون سوژه متعلق به بعد تصویری است، به معنای این است که از روانکاوی اتاق انتظاری برای جنون بسازیم، و ما کار دیگری نداریم جز حیرت کردن از این که این کار منجر به یک از خود بیگانگی عمیقتر نمیشود – بدون شک، همین مطلب نشان میدهد که، برای دیوانه شدن یک زمینه قبلی لازم است، یا حداقل شرایطی».
«در حالی که در وین سعی میکردم مطالبی را برای جوان دلپذیری توضیح دهم که از من میپرسید: آیا به نظر من پسیکوزها منشأ ارگانیک دارند یا نه، به او گفتم که این سؤال کاملاً منتفی شده است و مدتها است که من دیگر تفاوتی بین پسیکولوژی و فیزیولوژی قایل نیستم و اینکه مطمئناً هر کس دلش خواست دیوانه نمیشود، همانطور که من در زمانهای قدیم، کمی باستانی، به دیوار اطاق کشیکم نصب کرده بودم». [هرکس دلش خواست دیوانه نمیشود] «با این همه نمیتوان نادیده گرفت که این به گردن نوع خاصی از دستکاری کردن رابطه آنالیتیک که شامل اصالت دادن به بعد تصویری و جایگزین کردن به رسمیت شناختن بعد سمبولیک توسط به رسمیت شناختن بعد تصویری است که موارد کاملاً شناخته شده شعلهور شدن نسبتاً سریع یک هذیان کم و بیش پایدار و گاهی قطعی را میتوان منتسب کرد».
«این مطلب که روانکاوی میتواند از همان زمان اولیه خود باعث شعله ور شدن پسیکوز گردد کاملاً شناخته شده است اما هرگز کسی توضیح نداده است که چرا. مسلماً این در رابطه با زمینه قبلی سوژه است اما همچنین در ارتباط با یک دستکاری نسنجیده رابطه ابژه نیز میباشد»… [انتهای فصل I] پ[۱]
این چیزی است که از لحاظ تجربی ثابت شده که یک روانکاوی میتواند دیر یا زود منجر به شعلهور شدن یک پسیکوز شود. البته باید در نظر داشته باشیم که اینها مطالب سال ۱۹۵۵ هستند و الان دیگر روانکاوی به این چیزها توجهی ندارد. آن زمانها هنوز به فروید نزدیکتر بودند و در نظر میگرفتند که یک سوژه پسیکوتیک را نباید روانکاوی کرد چون پسیکوزش شعلهور میشود، ولی هیچکس توضیح نداده بود که چرا. لکان دارد توضیح میدهد که وقتی این رابطه تصویری عمده شود پسیکوز شعلهور میشود و علتش هم این است که پسیکوتیکها برای خودشان یک Suppléance، یک جایگزین درست میکنند و این باعث میشود که پسیکوز شعله ور نشود و او در یک حالت تعادل باقی بماند. وقتی که وارد روانکاوی میشود و دستکاری رابطهی ابژه رویش انجام میگیرد و بعد تصویری در آن عمده میشود، پسیکوز شعلهور شده و جایگزینی که داشته، سمپتومی که برای خودش درست کرده بود متلاشی میشود و حالا پسیکوز چهار اسبه میتازد. این در مورد هر نوع تراپی که رابطه تصویری در آن عمده باشد قابل تعمیم است. اینکه میگویم که وقتی یک نوروتیک را از پسیکوتیک تشخیص بدهید کمتر خرابی به بار میآورد همین مطلب است. وقتی با یک پسیکوتیک مواجه شدید هیچ دستکاری رویش انجام ندهید، هیچ کاری با او نداشته باشید. تمام این دستکاریها و تمام اعمالی که در چهارچوب تراپی انجام شود در همین رابطه است، عمده کردن رابطه تصویری، و این همیشه عواقب بدی دارد و این است که من یک بار دیگر تأکید میکنم که سوژهای که میخواهید اینجا صحبت کنید، ابژکتیو اصلی ما این است که راجع به این مطلب صحبت کنید، که بتوانید راههایی پیدا کنید که بتوانید نوروز و پسیکوز را از هم تفکیک کنید و به شما این را یاد دهیم چون که به اعتقاد من هم در روانپزشکی و هم در روانشناسی این کار انجام نمیشود و ابزارهایشان ناکافی است و علتش این میشود که کارهای نسنجیده انجام گیرد و یک وقتی به خودشان میآیند که دیر است.
باید جایگزینی را که شخص برای خودش پیدا کرده فهمید که چی است و درک این خیلی مهم است و ساپورتیو تراپی درک پیدا کردن این جایگزین را ندارد، اصلاً این Concept را ندارد. در یک مقاله روانکاوی جوانی مطرح شده بود که کارش این بود که از صبح تا شب دستش را روی بادکنکی بکشد و صدای آن را دربیاورد، او با این کار آرام میگرفت. چون مطلب این است که پسیکوتیک ژوئیسانساش سرشار است و تمام درد و عذابی که میکشد این است که ژوئیسانس او کنترل نمیشود، تمام بدنش را پوشانده، تمام ذهنش را پوشانده، جسم و روحش را در بر گرفته و این جوان صدای بادکنک را در میآورد و راحت میشود. حالا شما در نظر بگیرید اولاً کی هست که این را بفهمد؟ کسی که رئیس مؤسسهای در فرانسه ویژه کودکان پسیکوتیک بود و این گزارش را میداد میگفت که برای این بچه ما مقادیر متنابهی بادکنک تهیه کردیم که یک لحظه هم در روز بدون بادکنک و بدون صدایش نماند. ساپورت این است، که برای او بادکنک تهیه شود.
البته در این مؤسسات به طور مرتب این بچهها با درمانگرانشان صحبت هم میکنند، در این صحبتها درمانگران قصد ندارند این آدم را نرمال کنند، بهترش کنند. ساپورت کردن این است که او را گوش کرد. و حالا اگر خواست در این حین از دیوار هم بالا برود نباید کسی بهش بگوید که از دیوار نرو بالا.
یعنی حتی برای روانکاوی نوروتیک هم مثال لکان این است که روانکاو باید تصویر مرگ را بدهد، مثل مرگ باشد. یعنی عکسالعملی از خودش نداشته باشد. هرچه که درمانگر به تصویر مرگ نزدیکتر باشد کار کاملتر انجام میشود ولی از طرف دیگر باید حد و مرز این عدم مداخله را دانست، اگر یک پسیکوتیک رفت انگشتش را کرد توی پریز برق یا پنجره را باز کرد خودش را پرت کند درمانگر نمینشیند او را نگاه کند. در مورد نوروتیک شاید این کار را بکنند ولی در مورد پسیکوتیک نه. اینها یک Training خیلی خیلی عمیق میخواهد که انجام نمیشود. الان مقررات بینالمللی روانکاوی و رواندرمانی به وجود آمده که در مملکت ما اجرا نمیشود اگر که قرار بود اجرا بشود همه از کار بیکار میشدند. قبلاً هم گفتم اگر که فرد این Training را نداشته باشد همیشه بحث مداخلهای است چون که آدمی که از میان فانتاسم خودش عبور نکرده باشد هر عملی که انجام میدهد یک سمپتوم است، و چطور میشود به کسی اعتماد کرد وقتی خودش از این مرحله عبور نکرده باشد.
یک لکانی معتقد است که چنین فردی هر کاری کند یک سمپتوم است و یک بیماری دیگر به بیماری بیمارش اضافه میکند.
بزرگترین بحثی که از سال ۱۹۰۸ در روانکاوی شروع شده این است که Training یک روانکاو چه باید باشد؟ کجا است که میتوانیم بگوییم این Training کافی است و جنجالی که برای لکان به وجود آمد که حتی منجر به اخراج او از جامعه روانکاوی شد (البته اخراج نه بلکه گفتند کسی که توسط لکان روانکاوی شده باشد به عنوان روانکاو شناخته نمیشود) این بود که لکان اصولاً Training روانکاوان را زیر سؤال میبرد و در دهه ۱۹۶۰ میگوید این Training ناکافی است که کار را به اینجا میکشاند.
ما قبلاً گفتیم که در روانکاوی یک نوروتیک از بعد تصویری شروع میکنیم، بعد سمبولیک را طی میکنیم و به بعد واقع میرسیم. تئوری لکان این را میگوید که رواندرمانگر خودش به هر جا رسیده باشد بیمارش را تا همانجا میرساند. یعنی Training او تا هر جا که باشد آنالیزان را هم تا همانجا میتواند ببرد. اگر تا بعد سمبولیک رسیده باشد آنالیزان را میتواند تا بعد سمبولیک برساند. و به همین دلیل است که برای معالجه پسیکوز روانکاو باید به بعد واقع رسیده باشد. مهم این است شخص (پسیکوتیک) عذاب نکشد. اگر شما آن عذابی را که پسیکوتیک میکشد درک کنید بهتر میفهمید و راحتش میگذارید.
بدی کار این است که هر روانپزشک و روانشناسی در عمق وجودش اعتقاد به نرمالیته دارد و ایدآلی برایتان وجود دارد و چون استانداردی برایتان هست که آدمها را با آن میسنجید و میخواهید به آن نزدیک کنید، در رابطهتان با پسیکوز این فانتاسم نرمالیتهتان تأثیر میگذارد. موضوع این است که روانپزشکی ابتدا یک سری خرابکاری داشته که حالا میخواهد جبران کند. قبل از ظهور روانپزشکی امروزی در جوامع خودمان، در شرق، دیوانه دارای حقوقی بوده که کاملاً به رسمیت شناخته شده بوده است. هر فردی مجبور بوده که یک مجنون را همانطور که بوده بپذیرد. در فرهنگ این را به آنها یاد میدادند. تا چند وقت پیش هم در هر ده یا روستایی دیوانه خودشان را داشتند، یکی یا دو تا و سه تا. و الان هم در جوامع خیلی ابتدایی این طور است. حتی به آدم مجنون زن یا شوهر هم میدادند، بچه دار هم میشدند.
این کارها در تاریخ انجام شده تا زمانی که به قول میشل فوکو در فرهنگ غربی فرهنگ تفکیک کردن به وجود آمد. اول جذامیها را جدا کردند، بعد روسپیها را و بعد زندانیها را. در برخی کشورها زندانیها هیچوقت حق بازگشت کامل به جامعه را نداشتند.
یعنی در واقع میل آدمها به این است که هر کسی را که شبیه خودشان نیست کنار بگذارند، دورشان دیوار بکشند، روی سرشان آهک بپاشند که یکجوری نبینندشان، که نظمشان بهم نخورد، که نکند از خودشان سؤال کنند.
بنابراین، این هم یک نوع گفتار اربابی روانپزشکی است که بیماران را در تیمارستان جای دهند. حالا روانپزشکی دارد از این مواضع بر میگردد ولی تا وقتی که اصل مطلب تغییری نکرده، تغییری که انجام خواهد گرفت ناکافی است. چون هر روانپزشکی در درون خودش متأثر از گفتار اربابی است و هر عملی که انجام میشود یک عمل سقط شده است.
یک ضربالمثل فرانسوی میگوید «راه جهنم با نیت خوب سنگفرش شده است». خیلی وقتها آدمها نیت خوب دارند اما نتیجه کار برعکس است.
یکی از توصیههای لکان برای ارزیابی کل تعبیرها به ویژه از نوع یونگی این است که توجه کنیم چه چیزی پشت آن است.
تعبیری که لکان تأکید دارد که فروید در مورد شربر دارد انجام میدهد، مقایسهاش میکند با هیروگلیف.
هیروگلیف چه جوری کشف شد؟ ناپلئون رفت به مصر و در فتوحاتش لوحهای کشف شد که به سه زبان روی آن نوشته شده بود و چون دو زبان دیگر متن یکسانی داشتند شامپولیون توانست با مقایسه این متون با تصاویر هیروگلیف رموز این خط را کشف کند. پس معنی متن ثابت شده است و براساس حدس و گمان نبوده است. بر اساس فانتاسم شامپولیون نبوده. دفعه پیش به شما گفتم که کتابهای پلیسی بخوانید خیلی کمکتان میکند چون به شما رمزگشایی کردن انواع کدها را یاد میدهد. این یک تعبیر است. تعبیر آنالیتیک بر این اساس است. و وقتی شما چنین چیزی نداشته باشید تعبیرتان حرف مفت است و فانتاسم تعبیرکننده است و ما برای این که بتوانیم مطالبی که به شکل عدد و حرف و شکل بیان شده بفهمیم باید هیروگلیف را داشته باشیم.
در تعبیر رؤیا، باید تمام زندگی رؤیابین را تعبیر کننده بداند، تمامش را وگرنه هر چیزی بگوید چرت است. به همین دلیل است که باید بر روی رؤیا تداعی آزاد کرد تا بتوان آن را رمزگشایی نمود. حالا در مورد یک پسیکوتیک هم همینطور است. چیزهای دیگری از بیمار که همان معادل تداعی آزاد است باید وجود داشته باشد تا بشود برای او یک تعبیر داد.
در روانکاوی ما در مصاحبه با پسیکوتیک ۲ و تا ۳ ساعت وقت میگذاریم و دو جمله ازش بیرون میکشیم.
نباید به استناد این که یک چیزی رمز گونه نوشته شده بگوییم این کار یک پسیکوتیک است. وقتی شما یک کتاب معما را باز میکنید دنبال یک لذت هستید، انرژی روانی خود را صرف میکنید تا لذت ببرید. اگر برای رمز یک دیگری این انرژی روانی صرف نشود و گشوده نشود این میشود رمز شخصی. [دفعه قبل صحبت از دو تا مکانیسم کردیم یکی Verwerfung و یکی Verneinung و گفتیم فروید این دو را از هم جدا کرده و Verwerfung را فقط برای گرگمرد به کار برد، کسی که لکان برای او تشخیص پسیکوز داده است؛ و گفتیم Verwerfung و توهم با هم همانقدر ارتباط دارند که Verneinung و بازگشت سرکوب شده.] حالا میخواهیم ببینیم توهم چی است؟ آنچه از بعد سمبولیک طرد شده در بعد واقع بر میگردد، آنچه زیر ضربههای Verwerfung قرار گرفته به شکل توهم بر میگردد.
[۱] [ برای تنظیم این درسنامه از ترجمه انگلیسی سمینار سوم لکان استفاده شده است:
THE SEMINAR OF JACQUES LACAN/ Book III/ The Psychoses/ 1955-1956/ Edited by: Jacques-Alain Miller/ ]Translated with notes by: Russell Grigg/ W.W.NORTON & COMPANY 1993
پیوند کوتاه به این مطلب: