لغزشی در زبانِ دیگری
بیماری وارد دفتر روانکاوش میشود و روی کاناپه مینشیند. چشم در چشمِ روانکاو او را نگاه میکند، رشته کلام را از جایی که در پایان جلسه قبل رها شده بود به دست میگیرد، و بلافاصله طپق میزند: «میدانم در رابطهی من و پدرم تنش زیادی وجود داشت، و به نظرم ناشی از کار طاقت فرسایی بود که در schnob ای که برایش غیر قابل تحمل بود انجام میداد، و آن را سر من درمیآرود.» او میخواست بگوید job (شغل) اما به جایش schnob بیرون آمد.
گفتمان[۱] هیچگاه تکبعدی نیست. لغزش[۲] زبانی بلافاصله به یاد ما میآورد که در یک آن چند گفتمان با هم میتوانند یک بخش دهان را به کار بگیرند.
اینجا دو تراز متمایز قابل تشخیصاند: گفتمانی قصدی[۳] مشتمل بر آن چیزی که گوینده تلاش میکرد بگوید یا مراد او بود، و گفتمانی غیرقصدی که در نمونهی مذکور، شکل یک واژه کج و کوله یا درهم را به خود گرفت، که نوعی آمیزش و schnob، و شاید هم واژههایی دیگر بود. احتمالا روانکاو دیگر فهمیده است که گوینده مثلا به فرزند بزرگ خانواده یعنی برادر یا خواهر بزرگش، به عنوان یک موجود افادهایِ بیمصرف فکر میکند، و احساس میکند پدرشان در مسایل مربوط به بیمار یا مراجع (یعنی فردی که مشغول روانکاوی خودش است) عشقش را تمام و کمال وقف آن عضو بزرگتر کرده بود. شاید هم مراجع در فکر واژهschnoz باشد، و به خاطر بیاورد که در نوجوانی ازnose (دماغ) پدرش، که او را یاد دماغ جادوگرها میانداخته، میترسیده است؛ واژه schmuck (رذل) هم شاید بعدا به ذهنش خطور کرده باشد.
این نمونه ساده امکان تمایزگذاری میان دو سنخ گفتمان یا به زبان ساده تر دو نوع متفاوت از صحبت را فراهم میکند:
- صحبت من: صحبت روزمره دربارهی آنچه آگاهانه بدان میاندیشیم و درمورد خودمان باور داریم.
- و دیگر انواع صحبت.
دیگریِ [۴] لکان، در بنیادیترین ترازش، با آن نوع دیگر صحبت مربوط است. زیرا میتوانیم موقتا فرض کنیم که نه تنها دو نوع متفاوت از صحبت وجود دارد، بلکه خاستگاه این دو نوع کمابیش دو موضع روانشناختی متفاوت است؛ اگو (یا خود) و دیگری.
روانکاوی با این پیش فرض میآغازد که آن نوعِ دیگر صحبت از دیگریای نشات میگیرد که به یک معنا قابل مکانیابی است؛ و مدعی است که واژه های غیرقصدی که بیان می شوند، یا از دهان فرد درمیروند، یا زیرلبی ادا میشوند، یا به هم میریزند، از جایی دیگر، از عامل دیگری غیر از اگو، میآیند. فروید این جای دیگر را ناخودآگاه نامید، و لکان با صراحت تمام میگوید «ناخودآگاه گفتمان دیگری است» یعنی ناخودآگاه شامل آن واژههایی است که از جایی جز آنجا که اگو صحبت میکند میآیند. در این پایهایترین سطح است که ناخودآگاه گفتمان دیگری است.
حال چطور این گفتمان دیگر از «درونِ» ما سردرآورد؟ در ما تمایلی به این باور هست که همواره تحت کنترلیم، حتی مواقعی که گویی چیزی خارجی و بیگانه از طریق زبان ماحرف میزند. از زاویه نگاه خود[۵] یا اگو، «من»[۶] همه چیز را مدیریت میکند: آن بُعد از ما که «من» مینامیم باور دارد که آنچه را که بدان میاندیشد و احساس میکند میداند، و باور دارد که میداند چرا آنچه را که میکند انجام میدهد. و لذا آن عنصر تحمیلی، آن نوعِ دیگرِ صحبت، پس زده میشود، تصادفی دانسته میشود و لذا نهایتا نتیجهای در بر ندارد. کسانی که مستعد لغزش زبانیاند اغلب آن را صرفا نتیجه این میدانند که یکدفعه زبانشان میگیرد، یا اینکه مغز آنها سریعتر از زبانشان کار میکند و در نتیجه میکوشد در یک لحظه دو واژه را از یک زبان کُندکار بیرون دهد. خارجی دانستن لغزشهای زبان نسبت به اگو یا خود در اینگونه موارد اهمیت آنها را منتفی میکند. در بیشتر موارد کسی که طپق میزده احتمالا تصدیق میکند که «فقط یک خطای سهوی تصادفی و بی معنا بود» اما جواب فروید این خواهد بود که «حقیقت به سخن درآمده است».
در حالی که بیشتر مردم اهمیت خاصی به گفتمان دیگری که در گفتمان اگو رخنه کرده و آن را مختل میکند نمیدهند، روانکاوان بر این باورند که در جنون آشکار اسلوبی[۷] وجود دارد، پشت آن اختلالات منطقی است که رویهمرفته قابل شناسایی است، و اینکه به هیچ وجه چیزی تصادفی در این میان نیست. روانکاوان در پی آنند که اسلوب جنون را کشف کنند، چرا که صرفا با تغییر منطق حاکم بر آن اختلالات و تحت تاثیر قرار دادن گفتمان دیگری است که میتوان انتظار تغییر داشت.
فروید در تعبیر رویا، لطیفهها و روابط آنها با ناخودآگاه، و آسیبشناسی روانی زندگی روزمره، زمان زیادی را صرف آشکار سازی مکانیزمهایی کرد که بر آنچه با جسارت «افکار ناخودآگاه» مینامید حاکماند. لکان در مقاله پرآوازهاش، «عاملیت حرف در ناخودآگاه» به رابطه میان مفاهیم جابجایی و تراکم فروید، که نوعا در کار رویا حضور دارند، و مفاهیم زبانشناختی مجاز و استعاره میپردازد، بحثی که هیچگاه آن را ترک نگفت. لکان برای رمزگشایی از مکانیزمهای ناخودآگاه، به سراغ مدلهایی در رشته در حال توسعه سیبرنتیک رفت. در فصل ۲ کتاب (سوژه لکانی) توضیح دادهام که لکان چطور ایدههای منطوی در داستان «نامه ربوده شده» ادگار آلن پو را کنار ایدههای ملهم از سیبرنتیک دهه ۵۰ مینشاند. اگرچه منتقدین ادبی زیادی به کار لکان درباره پو پرداختهاند، اما کمتر کسی تاملات خود لکان را درباره عملکردهای ناخودآگاهی که از آن سربرمیآورد دنبال کرده است.
تمرکز من در این نوشته بیش از آن که بر چگونگی عملکرد این گفتمانِ دیگر باشد، معطوف به این است که چه شد که کار به اینجا کشید؟ گفتمان دیگر چطور به «درون» ما وارد شد؟ چطور عاقبت چیزی که اینقدر بیگانه یا خارجی مینماید به سخن گفتن با دهان ما ختم شد؟
لکان خارجیت را اینگونه شرح میدهد: ما در یک جهانِ گفتمان زاده میشویم، گفتمان یا زبانی که از تولد ما پیشی میگیرد و پس از مرگ ما نیز حیات دارد. بسیار پیش از آنکه کودک زاده شود، جایی در جهان زبانی والدین برای او مهیا شده است: والدین از کودکی سخن میگویند که هنوز مانده تا متولد شود، میکوشند نامی عالی برایش انتخاب کنند، اتاقی برایش آماده سازند، و شروع به خیالپردازی میکنند که زندگی آنها با اضافه شدن عضو جدید به خانواده چطور خواهد شد. واژههایی که آنها برای حرف زدن از کودک استفاده میکنند اغلب دههها و شاید قرنهاست که به کار میروند، و والدین به رغم سالها استفاده، عموما نه آنها را تعریف و نه بازتعریف کردهاند. آن واژهها پشت در پشت و از رهگذر قرنهای سنت بدانها رسیده است: آنها دیگری زبان را تشکیل میدهند، آنچه لکان در فرانسه (l’Autre du langage) مینامد، که درعین حال شاید بتوان به مثابه دیگری زبانی، یا دیگری به مثابه زبان ترجمه کرد.
اگر یک دایره رسم کنیم و فرض کنیم که مجموعه همه واژهها در یک زبان را نشان میدهد، میتوانیم آن را به آنچه لکان دیگری مینامد پیوند بزنیم. (شکل ۱٫۱) این دایره دیگری است، به مثابه کلکسیون تمامی واژهها و عبارات در یک زبان. این دیدگاه نسبتا ایستاست، چرا که زبانی مثل زبان انگلیسی همواره در تطور است، تقریبا هر روز واژههای تازه به آن اضافه شده و قدیمیها بیمصرف میشوند، با این حال به عنوان نخستین توضیح، این طرح برای مقاصد کنونی ما کفایت میکند.
لذا کودک در جایی از پیشمقرر در جهان زبانی والدینش زاده میشود، جایی که ماهها و شاید سالها پیش از آنکه کودک چشم باز کند برای او مهیا شده است. بیشتر کودکان هم ناچارند زبانی را بیاموزند که والدینشان با آن صحبت میشود ، تا از این طریق بتوانند خواستههایشان را بیان کنند، و عملا ناگزیراند از مرحله گریه کردن فراتر روند- مرحلهای که والدین باید تلاش کنند تا خواسته یا نیاز فرزندشان را حدس بزنند- و بکوشند تا آنچه میخواهند را با چندین واژه، و به گونهای که برای نخستین اولیای آنها مفهوم باشد، بیان کنند. اما در همین فرایند خواستههای آنها قالببندی میشود، چرا که واژههایی که آنها ملزم به استفاده از آنها هستند مال خودشان نیست و ضرورتا با مطالبات به خصوصی که دارند منطبق نیست: همین امیال آنها در قالب زبان یا زبانهایی که می آموزند ریخته میشود.
دیدگاه لکان اما از این هم افراطیتر است، چرا که حتی نمیتوان گفت که کودک پیش از جذب زبان، آنچه را که میخواهد میداند: وقتی یک نوزاد گریه میکند، معنای این عمل توسط والدین یا پرستارانی فراهم میشود که میکوشند تا دردی را که کودک ظاهرا دارد ابراز میکند نامگذاری کنند (مثل اینکه «او باید گرسنه باشد»). شاید نوعی ناراحتی عمومی، سردی، یا درد باشد، اما معنای آن انگار آنگونه که توسط والدین کودک تفسیر میشود تحمیل شده است. اگر مادری پاسخ گریه فرزندش را با غذا بدهد، ناراحتی، سردی، یا درد در آینده هم کمافیالسابق به گرسنگی تعبیر میشود، شبیه دردهای گرسنگی. نمیتوان گفت که معنای حقیقی پسِ پشتِ گریه نوزاد این بوده که سردی کرده است، به این خاطر که معنا محصول بعدی است: دائما گریه کودک را با غذا پاسخ دادن میتواند تمام ناراحتیها، سردیها، و درد او را به گرسنگی تبدیل کند. لذا در این وضعیت معنا نه توسط نوزاد، که به دست دیگر افراد و بر مبنای زبانی که با آن صحبت میکنند، تعیین میشود. به این نکته به زودی بازخواهیم گذشت.
بیشتر کودکان وقتی تلاش میکنند تا در فاصله میان نیاز مفصلبندی ناشدهای که فقط قادراند آن را جیغ بکشند، و معلوم نیست خوب تفسیر شود یا بد، و مفصلبندی میل در واژههایی که به لحاظ اجتماعی قابل فهم، و نه لزوما قابل قبولاند، پل بزنند، دیگری به مثابه زبان را جذب میکنند.(کودکان اوتیست قابل توجه ترین استثنای این قانون اند) به این معنا دیگری، میتواند همچون غاصب ناخوانده و دسیسهگری تلقی شود که بدون هیچ رودربایستی و در اقدام نامبارکی خواستههای ما را دگرگون میکند. در عین حال همین دیگری است که همزمان این امکان را فراهم میکند تا همدیگر را از امیالمان باخبر کرده و «باهم رابطه برقرار کنیم».
سالیان سال است که مردم از نوستالژی دورهای پیش از رشد زبان دم میزنند، دوره مفروضی که انسان راست قامت همچون حیوانات، بدون زبان و لذا هرچیزی که میتوانست نیازها و خواستههای آدم را آلوده یا پیچیده کند، زندگی میکرد. تعریف و تمجید روسو از فضایل انسان بدوی و زندگی که پیش از دچار شدن به فساد زبان داشت، یکی از شناخته شدهترینِ این روایتهای نوستالژیک است.
این دیدگاههای نوستالژیک زبان را منبع بزرگ شرور میداند. مردم به حسب طبیعتشان خوب، مهربان و بخشندهاند، و این زبان است که پیمانشکنی، دروغ، فریب، خیانت و در واقع هر خطای دیگری را که نوع بشر و موجودات فضایی فرضی بدان مبتلا شدهاند مجاز میکند. از این نقطه نظر زبان عنصری کاملا بیگانه است که بی موقع به سرشت متفاوت و سالم انسانی تحمیل میشود و با آن پیوند میخورد.
نویسندگانی همچون روسو شرحی جذاب از چیزی که لکان بیگانگیِ انسان در زبان مینامد به دست دادهاند. وفق نظریه لکانی، انسان همین که سخن گفتن را میآموزد، از خویش بیگانه میشود، زیرا این زبان است که در حالی که به میل اجازه به وجود آمدن میدهد، در آن گره ایجاد میکند و سبب میشود ما در آن واحد یک چیز را هم بخواهیم وهم نخواهیم، و هیچ گاه از رسیدن به چیزی که فکر میکردیم میخواهیم راضی نشویم و قس علیهذا.
در حین اینکه کودکان زبان را میآموزند، همان چیزی که تقریبا برای بقای آنها در جهان آنگونه که میشناسیمش حیاتی است، دیگری انگار مخفیانه از در پشتی داخل میشود. اگرچه غالبا زبان را بیضرر و سرشت آن را فایدهگرایانه محض میدانند، ولیکن با خود صورتی بنیادی از ازخودبیگانگی را که جزء لاینفک یادگیری زبان مادری خود است به همراه میآورد. همین عبارتی که برای آن استفاده میکنیم، یعنی «زبان مادری»، نشان دهنده این واقعیت است که اولا این زبانِ یک دیگری است، زبان مادری (به مثابه دیگری)[۸]، یا زبان مادر (به مثابه دیگری) [۹] و درصحبت از تجربه کودکی، اغلب لکان تقریبا دیگری را با مادر یکی میگیرد.
ناخودآگاه
زبانهای مادری تشکیلدهنده گفتمان اگو اند و لذا بسیار خارجیتر و بیگانهکنندهتر از آنچه عموما به نظر میرسد از کار درمیآیند. با این همه در حالی که چنین شرحی از خارجیت زبانهای مادری سخن میگوید، زبانهایی که آنها را معمولا و مجموعا مال خود میدانیم، چیزی که آن را داریم، و به تعبیر دیگر، میکوشیم حتیالمقدور از آن خود کنیم، ما هنوز باید آن گفتمان دیگر را که باز هم به نوعی خارجیتر از آن به نظر میرسد تشریح کنیم؛ این همان ناخودآگاه است. دیدهایم که گفتمان اگو، یعنی گفتمانی که در محاورات روزمره با خود و دیگران درباره خودمان داریم، بسیار از تصوری که از آن به مثابه بازتابنده حقیقی خودمان داشتیم فاصله دارد، و تحت نفوذ حضور این دیگر یعنی زبان است. لکان با قاطعیت تمام میگوید: خود یک دیگری است، اگو یک دیگری است.
آیا نهایتا خارجیت این گفتمان نسبت به فرد مورد نظر کمتر از یک شخص بیرونی، یعنی شخصی دیگر است؟ آنچه ما فکر میکنیم درباره نزدیکترین خودهایمان میدانیم ممکن است در واقع رد به جامانده و دوری از وحشیانهترین تخیلات ما از دیگران باشد.امکان دارد فهمی که ما از خویش داریم دقیقا به اندازه نظر دیگران درباره ما پرت و از سر لجبازی باشد. حتی شاید شناخت دیگران از ما در واقع بهتر از شناختی باشد که واقعا از خود داریم. به نظر میرسد اینجا خود مفهوم خود، به مثابه چیزی که درونیترین جزء شخص است، درهم میشکند. حال میکوشیم تا توضیحی برای چیزی که از همه «خارجیتر» است، یعنی ناخودآگاه، به دست دهیم.
لکان به سادگی تمام میگوید ناخودآگاه زبان است بدین معنی که زبان چیزی است که ناخودآگاه را شکل میدهد. بسیاری به غلط فکر میکنند فروید بر این باور بود که احساسات میتواند ناخودآگاه باشد، حال آنکه عقیده او بیشتر این است که آنچه سرکوب میشود چیزی است که او بدان Vorstellungsreprasentanzen میگوید، که ترجمه متداول آن بازنمایندگان ایدهای[۱۰]است. لکان بر مبنای سنت فلسفی آلمانی که زیربنای کار فروید بود و نیز مطالعه دقیق خود متون فروید، این اصطلاح را در فرانسه به rpresentants de la representation ، بازنمایندگان بازنمود[۱۱]، ترجمه میکند و نتیجه میگیرد که این بازنمایندگان را میتوان معادل چیزی که در زبانشناسی به آن دال میگویند دانست.
لذا وفق تفسیر لکان از فروید، با وقوع سرکوب، یک واژه یا بخشی از یک واژه، به بیان استعاری، در آب غرق میشود. نتیجه این نیست که واژه برای آگاهی دسترسیناپذیر شود و ای بسا عملا هم واژهای باشد که فرد به خوبی در محاورات روزمره بهکارمیبرد. اما آن واژه یا بخشی متعلق به آن در اثر همین واقعیت سرکوبشدگی شروع به ایفای نقشی تازه میکند، و با توسعه مجموعه پیچیدهای از اتصالات با دیگر عناصر سرکوب شده، روابطی را با آنها برقرار میسازد.
چنانکه لکان بارها و بارها میگوید، ناخودآگاه همچون یک زبان ساختبندی شده است. به عبارت دیگر، همان قسم روابطی که در هر زبانِ داده شدهای میان عناصر متشکله آن وجود دارد، میان عناصر ناخودآگاه نیز برقرار است. به مثال ابتداییمان بازگردیم: job و snob به هم مرتبطاند، زیرا دارای تعداد به خصوصی آوا و حرف یکسان، یعنی سنگبناهای گفتار و نوشتار هستند. لذا میتوانند در ناخودآگاه به هم پیوند بخورند، ولو اینکه توسط فردی که ناخودآگاه او موضوع سخن ماست به نحو آگاهانه به هم پیوند نخورده باشند. دو واژهconservation وconversation را در نظر بگیرید. این دو اشکال مقلوب یکدیگرند: حروف یکسانی دارند که فقط ترتیب ظاهر شدنشان متفاوت است. با اینکه گفتمان اگو شاید یکسره برابری حروف چنین واژگانی را نادیده بگیرد -یعنی همین که حروف مشابهی دارند- ناخودآگاه در جانشین کردن یک واژه با واژه دیگر در رویاها یا فانتزیها جزییاتی از این دست را مورد توجه قرار میدهد.
مراد لکان از گفتن اینکه ناخودآگاه همچون زبان ساختبندی شده این نیست که ناخودآگاه دقیقا به همان شیوهی زبان انگلیسی یا یک زبان باستانی یا مدرن دیگر ساختبندی شده است. بلکه منظور آن است که زبان همچنانکه در تراز ناخودآگاه عمل میکند از نوعی دستورزبان، یعنی مجموعهای از قواعد، تبعیت میکند که بر دگرگونی و لغزشی[۱۲]که در آن رخ میدهد حاکم است. به عنوان مثال ناخودآگاه تمایل دارد واژهها را به کوچکترین واحدهایشان -آواها و حروف- تجزیه کند و دوباره آن طور که مناسب میداند ترکیب کند: مثل آنچه در مثال واژه schnob دیدیم که بیان تمام ایدههای schmuck ,schnoz, snob, job در یک دم بود.
ناخودآگاه چیزی جز «زنجیره» عناصر دلالتگری همچون واژهها، آواها و حروف نیست که مطابق با آن قوانین سفت و سختی «ظاهر میشوند» که اگو یا خود مطلقا کنترلی بر آنها ندارد. ناخوداگاه نزد لکان به جای آنکه جایگاه ممتاز سوبژکتیویته باشد (البته به استثنای عبارت «سوژه ناخودآگاه») خودش دیگری، بیگانه و جذب ناشده است.همانند فروید، بیشتر ما احتمالا به این ایده گرایش داریم که فکر کنیم وقتی به جای job، کلمه schnob از دهان مراجع بیرون میپرد، این چهره واقعی اوست که دارد فاش میشود: شکوه از پدری که به عضو بزرگتری از خانواده توجهی بیش از حد نشان داده و به مراجع کمتوجهی کرده است، و این آرزو که کاش وضع طوری دیگر بود. در شرایطی که ممکن است این میل به یک معنا حقیقیتر از امیالی به نظر برسد که در «وضع اگو» توسط مراجع بیان شدهاند، (مثل اینکه «من واقعا میخواهم انسان بهتری باشم») چه بساکه میلی خارجی باشد: میل دیگری. مراجعی که میگوید schnob ممکن است در ادامه بگوید در واقع این مادرش بود که احساس میکرد پدرش یک schmuck (احمق) است و مکررا به او میگفت که پدرش او (یعنی مراجع) را نادیده میگیرد. ممکن است بفهمد او تنها به این علت خودش را از دوست داشتن پدر بازداشته و از او متنفر شده که مادرش را خشنود کند. و ممکن است نتیجه بگیرد که «این من نبودم که میخواستم او را سرزنش کنم، بلکه مادرم بود» بدین معنا میتوانیم ناخودآگاه را چیزی بدانیم که با هجمه به گفتار روزمره میلی را بیان میکند که که خودش بیگانه یا جذب ناشده است.
از آنجا که میل در زبان خانه دارد، و به تعبیر دقیق در چارچوب لکانی بدون زبان چیزی به نام میل وجود ندارد، میتوان گفت ناخودآگاه مملو از چنین امیال بیگانهای است. خیلی از افراد برخی مواقع حس میکنند که دارند برای چیزی تلاش میکنند که واقعا نمیخواهند،یا میکوشند توقعاتی را برآورده کنند که اصلا قبولشان ندارند، یا از اهدافی حرف میزنند که خوب میدانند انگیزه چندانی برای رسیدن به آن ندارند. به این معناست که ناخودآگاه از امیال دیگران لبریز میشود، مثل میل والدینتان به اینکه در چنین و چنان مدرسه ای درس بخوانید و دنبال فلان شغل بروید. میل پدربزرگ یا مادربزرگتان به اینکه تشکیل زندگی بدهید و ازدواج کنید و برای آنها نوه و نتیجه بیاورید، یا فشار دوستان به درگیر شدن در فعالیتهای خاصی که رغبتی بدان ندارید. در چنین مواقعی، یک میل هست که شما را می راند که خودتان باشید و میل دیگری هم هست که با آن گلاویز میشوید، میلی که به نظر میرسد نفوذ بسیاری دارد وگاهی شما را مجبور به انجام کاری میکند، هرچند در کل احساس شما این نیست که مال خود شما است.
نظرات و امیال دیگر افراد از طریق گفتمان به ما سرایت میکند. بدین معنا میتوانیم از این رای لکان که ناخودآگاه گفتمان دیگری است تفسیری کاملا سرراست به دست دهیم: ناخودآگاه پر از صحبتهای دیگر افراد، گفتگوهای دیگر افراد و اهداف و آرزوها و فانتزیهای دیگر افراد است (مادام که در واژهها بیان میشوند)
این سخن انگار متضمن نوعی وجود مستقل در درون «خود ما» است. نمونههای روشنی از درونی سازی گفتمان دیگری -سخن دیگر افراد- در آنچه عموما وجدان یا وجدان معذب نامیده میشود، و در آنچه فروید سوپراگو مینامید، یافت میشود. داستانی کاملا خیالی را تصور کنید که آلبرت انیشتین خیلی اتفاقی مکالمهای را که شاید مخاطب آن هم نبوده شنیده است، مکالمهای که در آن پدر او خطاب به مادرش میگوید «او هیچ چیز نمیشود» و مادرش هم با گفتن اینکه «درست است؛ او مثل پدرش خنگ است» موافقتش را نشان میدهد. میشود تصور کرد که آلبرت هنوز آنقدر هم بزرگ نیست که معنای این کلمات را کامل بفهمد یا آن را حدس بزند. ولی این واژهها جایی ذخیره شده و سالها مسکوت میمانند، تا موقعی که او دارد در دبیرستان برای پیشرفت تلاش میکند ازنو فعال شده و بیرحمانه او را آزار دهند. این واژهها در نهایت وقتی او در ریاضیات دبیرستان مردود می شود- که این بخش داستان ظاهرا واقعی است- معنا پیدا میکنند و صدایشان درمیآید، حتی اگر او هیچ ضعفی در یادگیری این درس نداشته باشد.
حال دو وضعیت متفاوت را میتوان تصور کرد: در اولی، آلبرت هروقت سر جلسه امتحان مینشست، صدای پدر و مادرش را میشنید که میگفتند «او هیچ چیز نمیشود» و «درست است؛ او مثل پدرش خنگ است» و در نتیجه ذهنش آشفته میشد، و حالا که بالاخره معنای کامل آن کلمات را فهمیده بود، دیگر به هیچ یک از سوالات امتحان نمیتوانست جواب دهد. در وضعیت دوم هیچکدام از آن حرفها آگاهانه به خاطرش نمیآمد و درعین حال تاثیری مشابه بر آلبرت میگذاشت. به عبارت دیگر، آن اظهارات تحقیرآمیز در ناخودآگاه او جریان مییافت، عمل میکرد، آشفته میکرد، و انیشتین جوان را زجر میداد، چیزی مثل اتصال کوتاه در آگاهی. آلبرت ورقه امتحانی را روی میز جلویش میدید و ناگهان و بدون اینکه چراییش را بداند، حال گیجی به او دست میداد .شاید پنج دقیقه قبل از امتحان هم همه آن مطالب را تمام و کمال میدانست، اما یکمرتبه و به نحو توضیح ناپذیری قدرت تمرکزش را بر همه چیز به کلی از دست میدهد. لذا نادانسته به پیشگوییای که حتی به طور آگاهانه نمیدانست مال پدرش است، یعنی این که «او هیچ چیز نمیشود» جامه عمل میپوشاند، و طنز ماجرا اینکه در این داستان خیالی فرض کنیم که پدرش در آن موقع داشته در واقع راجع به پسر همسایه دیوار به دیوارشان حرف میزده است.
لکان شروع میکند به توضیح اینکه چنین وضعیتهایی چگونه ممکن میشوند: ناخودآگاه همچون زنجیرهای از عناصر دلالتگر که مطابق قواعدی بسیار دقیق ظاهر میشود جهاز حافظهای را برمیسازد که این گفته پدر آلبرت که «نه، این پسر هیچ چیز نمیشود» رادر خاطر «او» نگه میدارد، بی آنکه به یاد داشته باشد که چند بار آن را شنیده است. ممکن است حتی یادش نیاید که پدرش هیچ گاه این سخن را درباره احدی گفته باشد، با این حال اما زنجیره دالها به جا میماند. ناخودآگاه تمام این «اطلاعات» را به حساب میآورد و ثبت و ضبط و ذخیره میکند، و میتواند همیشه آنها را فرابخواند. اینجاست که آنالوژیهای سیبرنتیک لکان از راه میرسند.
فروید درخصوص عناصر ناخودآگاه بر این باور بود که اینها نابودنشدنیاند. آیا این امر به جهت نحوهی ساخته شدن بهخصوصِ ماده خاکستری است که وقتی مسیرهای عصبی خاصی مستقر شوند دیگر نمیتوانند از بین بروند؟ پاسخ لکان این است که تنها نظم نمادین، به وساطت قواعد ترکیبیاش، استطاعت لازم برای نگهداری همیشگی پارههای گفتگو را داراست.
لذا در این پایهایترین سطح دیگری آن زبان خارجی است که باید صحبت بدان را بیاموزیم، زبانی که با حسن تعبیر زبان بومی نامیده میشود و بلکه بهتر است آن را زبان مادری (به مثابه دیگری) بنامیم: این امر، گفتمان و امیال دیگرانِ پیرامون ماست مادام که درونی شدهاند. منظور من از «درونی شده» این نیست که اینها مال ما شدهاند. بلکه اینها گرچه درونی شدهاند، به یک معنا بدنهای خارجی باقی میمانند. اینها میتوانند آنقدر خارجی، آنقدر بیگانه و آنقدر بریده از سوبژکتیویته باقی بمانند که فرد برای خلاصی از چنین حضور خارجیای جانش را بدهد. این مورد اگرچه آشکارا موردی افراطی است، اما دال بر اهمیت کمرشکنِ دیگری در خود فرد است.
نوشته: بروس فینک
ترجمه: مهدی هاتف
متن بالا ترجمه بخشی از فصل اول کتاب «سوژه لکانی» نوشته بروس فینک، مترجم و شارح انگلیسی زبان آثار لکان است. مشخصات این کتاب به قرار زیر است:
Fink,Bruce (1995) The Lacanian Subject, Princeton University Press.
پاورقیها:
[۱] discourse
[۲] slip
[۳] intentional
[۴] Other
[۵]self
[۶]I
[۷] method
[۸] mOther’s tongue
[۹] mOther’s language
[۱۰]Ideational representatives
[۱۱]Representatives of(the) representation
[۱۲]slippage
منبع: یکدیگر
پیوند کوتاه به این مطلب: