ننگ بر شما مافیائیها – صنعتی، همایونپور، مجتهدی – که فارسی آن را هم نخواندهاید و اظهار فضل میکنید!
سخنرانی پیرامون شاهنامهی فردوسی
آرزوی مدیرکل یونسکو در ۲۵ سال پیش
فدریکو مایو :
دکتر «فدریکو مایور» مدیر کُل سازمان جهانی یونسکو در سال ۱۳۶۹ خورشیدی درکنگره جهانی بزرگداشت فردوسی سخنانی را دربارهی سخنسرای بزرگ توس ایراد کرد که انتشار آن را در روز بزرگداشت فردوسی خالی از لطف ندیدیم.
حضرت رییس جمهوری، آقایان وزرا و سفرای عظام،
خانمها و آقایان
«به نام خداوند جان و خرد»
شاهنامه، این اثر ادبی فناناپذیر، با چنین شکوهی آغاز میشود. در این اثر جاودانه بیدرنگ در پی ستایش پروردگار، در همان نخستین صفحه به ابیاتی برمیخوریم که لحظهای ما را حیران و شگفت زده برجای میگذارد، زیرا که به طرزی نامنتظر، با ستایش خرد روبهرو میشویم.
آیا چنین چیزی درخور تصور است؟ هزار سال پیش، قبل از رنسانس غرب، سدهها پیش از قرن هجدهم، قرن روشنگری، پیش از زایش دکارت و ولتر، یک شاعر ایرانی، فراتر از هر چیز، اندیشه و خرد را ستوده است. شاعر ایرانی، این ستایش را با چنان باور و با چنان شور و وجدی بیان میکند که خواننده را بیاختیار شیفته خرد میسازد.
خرد بهتر از هرچه ایزد بداد ستایش خرد را به از راهِ داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای خرد دست گیرد به هر دو سرای
از او شادمانی، از اویت غم است از اویت فزونی، از اویت کم است
این چنین، من از همان نخستین لحظه که شاهنامه را گشودم احساس کردم که با یک اثر استثنائی و یک انسان استثنائی روبرو هستم. خردی که فردوسی، به توصیف آن پرداخته، به معنای قوهی ادراک به تنهایی نیست، بلکه توانایی شناخت نیکیهاست، حکمتی ژرف و پهناور است، آرامشی است که از درون بر میخیزد و اراده تسلط بر نفس است. این مفهوم زیبا در سراسر شاهنامه چون خورشیدی تابان است. این نفخهای(:دم، نفس) است که به شاهنامه روح بخشیده و خصلتی است که شاهنامه آن را به بیشتر از همه میستاید. در جهان و در تاریخ، کمتر اثری چون شاهنامه دیده شده است که این چنین مظهر هویت ملی گردد.
شعر فردوسی، در عین حال که بازتاب فرهنگی است که در زمینههای گوناگون وحدت و یگانگی خود را به دست آورده است، انگیزه و الهامبخش این فرهنگ نیز به شمار میرود. شما بهتر از من آگاهید که از نظر زبان، شاهنامه گنجینهای است و به عبارت دیگر، دایرهالمعارفی است جوشان از واژهها و اصطلاحهای زبان فارسی.
اما از دیدگاه تاریخی، شاهنامه گذشته و حال را به هم پیوند میدهد و سنتهای ایران باستان و رهآوردهای اسلام را در یک فرهنگ واحد ادغام میکند، که این دستاوردی است که شاید هنوز اهمیت آن روشن نشده است، زیرا ادغامی که از این دو فرهنگ حاصل شد، بسیار بارآور و سرشار از پیامدهای خلاق بود.
و سرانجام، از نظر ادبی، شاهنامه حماسهای است که در آن، افسانه و واقعیت، امر محسوس و امر نامحسوس، در آن واحد، درهم آمیختهاند: فردوسی تاریخ و استوره را به هم پیوند میدهد. به سخن دیگر، گاه به «هومر» شباهت میبرد، گاه به «هرودت». آن جا که فردوسی در نقش مورخ ظاهر میشود، حادثه تاریخی را با چنان شور و شیفتگی، روایت میکند که گویا افسانه میسراید. آن جا که فردوسی، اسطوره میسراید، ماجرا را با چنان دقت و ریزهکاری شرح میدهد که گویی از امر واقع سخن میگوید.
این چنین است که فردوسی، میراثی برای کشور خویش برجای نهاده است که زنده و جاندار از نسلی به نسل دیگر، منتقل شده است. کمتر تمدنی یافت میشود که در آن اثری شاعرانه این چنین «مردمی» شود، یعنی در عین حال که از شهرت و اعتبار گستردهای برخوردار شده، محبوبیت عمومی نیز یافته باشد.
شوربختانه، ناآشنایی من با زبان فارسی مانع از آن است که مستقیما از ظرایف این اشعار، شکوه و جلال و موسیقی رازآمیز آنها بهره گیرم. با این همه، ترجمه شعر فردوسی، سحر نهایی خود را حفظ میکند. شاهنامه که نخستین بار در سدهی دوازدهم میلادی به زبان عربی برگردانده شد، در بیرون از مرزهای ایران همواره با استقبال گستردهای روبرو بوده و مورد بررسی و تفسیر فراوان قرار گرفته است.
مورخان، زبان شناسان، شاعران، نثرنویسان، نقاشان و مینیاتوریستها، نسل در نسل، خمیرمایه آثار خویش را از شاهنامه برگرفتهاند. در زبان فرانسه، «ژول مول»Jules Mohl در قرن ۱۹ شاهنامه را به طور کامل ترجمه کرد، بر این گرانمایه مرد هزار درود که سی سال ازعمر خویش را برای ترجمهی ۶۰ هزار بیت شعر کرد که چند صد سال پیش از آن حماسه سرای توس آنها را سروده بود.
این کار چنان بزرگ بود که واپسین مجلدات آن، دو سال پس از مرگ مترجم انتشار یافت. «ژول مول» که پا در جای پای شاعر بزرگ ایران مینهاد و شوق آن داشت که دنیای شاهنامه را با وفاداری هر چه بیشتر به اصل، بازآفرین کند، الهامبخش بسی از مردان ادب و فرهنگ در اروپا شده است. وی به آنها مجال بخشید که یکی از قلههای ادبیات جهانی را کشف کنند.
در روز یازدهم فوریه ۱۸۵۰ نویسنده و منتقد معروف فرانسوی «سنت بوو»Sainte – Bouve در نشریهای که خود آن را منتشر میکرد، از پایان انتشار ترجمهی شاهنامهی «ژول مول» که وی آن را کتاب شکوهمند میخواند، ابراز تاسف کرد. «سنت بوو» در مقاله خود با تاکید بر شهرت بیکران شاهنامه در ایران با شور و شعفی زایدالوصف به معرفی سراینده و درون مایه و بخشی از حوادث شاهنامه پرداخته بود. این شور و شعف چنان گیرا و اثربخش بود که «ماتیوآرنولد»Mattew Arnold شاعر و منتقد انگلیسی را برانگیخت تا با کارش در همه آثار تاریخی و جغرافیای موجود درباره ایران و با مطالعه دوباره ایلیاد هومر در سال ۱۸۵۳ منظومه بلند «سهراب و رستم» را در بیش از ۸۰۰ بیت بسراید. این منظومه که از شاهکارهای ادبیات انگلیس به شمار میرود، سرنوشت فاجعهآمیز قهرمانی را شرح میدهد که به دست خویش، در رزمگاه، ندانسته، فرزند خود را به قتل میرساند.
و سرانجام، در سال ۱۹۲۵ ترجمهی کامل شاهنامه به زبان انگلیسی انتشار یافت. این کار عظیم، به وسیله براداران آرتور و ادموند وارنرArthur et Edmund Warner انجام گرفت.
در آلمان، در آغاز قرن نوزدهم، غزلسرا و شرقشناس نامی، «فردریش روکرت»Friedrich Ruchert، سوگواره رستم و سهراب را به زبانی دلکش و زیبا با حفظ موسیقی کلام و وزن اثر اصلی، به آلمانی برگرداند. این ترجمه در آلمان و در سراسر اروپا با استقبال وسیعی روبرو شد و شاعر آلمانی دیگری به نام «شاک» Schack، تمام بخش حماسی شاهنامه را به آلمانی ترجمه کرد که در سال ۱۸۵۳ انتشار یافت.
ترجمه کامل شاهنامه امروز به همهی زبانهای زنده دنیا موجود است و ترجمه خلاصههایی ازآن در چهل زبان دیگر یونسکو در مجموعه آثار ملل، به زبان فرانسه، گزیدههایی از ترجمه، «ژول مول» را که پروفسور «ژیلبر لازار» G. Lazard انتخاب و با اصل مقایسه کرده بود، به چاپ رساند وهمچنین به زبان انگلیسی، بخشهایی از ترجمه، «روبن لوی» Reuben Levy را که آقای امین بنایی، آن را با اصل تطبیق کرده، منتشر کرد.
کنفرانس عمومی یونسکو در سال گذشته تصمیم گرفت که در بزرگداشت هزاره شاهنامه مشارکت کند. یونسکو، در حقیقت، سنتی هزار ساله را تداوم میبخشد که بیدرنگ پس از مرگ شاعر، فرهیختگان را واداشت که به رغم ناسپاسی سلطان محمود به بزرگداشت حماسهسرای بزرگ برخیزند. فردوسی، شاهنامه، این گوهر گران مایه را به سلطان اهدا کرده بود، اما او قدر و ارزش راستین این اثر را ندانست. باری، در فراسوی مرزهای زبانی و فرهنگی، مردانی نسل به نسل به منظور بحث و فحص و ژرفاندیشی در شاهنامه و مقایسهی چهرههای گوناگون این اثر گرد هم میآیند، هم امروز در همین جا در تالاری که به نام شاعر نامیده میشود، ما از افقهای گوناگون گرد هم آمدهایم تا به این سنت ارجمند جان تازه دهیم.
چیست در شاهنامه که این چنین جانها را بهم نزدیک میکند و دلها را به هیجان میآورد و سراینده آن را به زمان و مکان برتر میگرداند؟ از میان لحظههای بزرگ شاهنامه، برخورد رستم و پسرش، سهراب را یاد آوریم که داستان دلشکن دو قهرمان است که پیوند خوبی دارند، اما دست سرنوشت، هر دو را به مصافی مرگبار میکشاند. پس از سوگواری «سوفوکل» درباره ی درد و رنج «اودیپ» که پدر را کشت و مادر را به زنی گرفت، فردوسی، سوگواره رستم را به صحنه میآورد که به دست خود پسر خویش را به قتل رسانده است. این نمونه بارز آن چیزی است که ارسطو، آن را تراژدی نامید، یعنی داستانی که در ما، در آن واحد، ترحم و وحشت برمیانگیزد، زیرا رستم در سه روز مصاف، به ویژگیهای هماورد خود پی برده است: چالاکی، هوش و فراست در نبرد، و بهویژه بزرگواری و اصالت در رفتار که خاصهی شهسواران است. چندین بار، هر دو به جایی میرسند که یکدیگر را بشناسند. رجزهای جنگی آنها از ستایش یکدیگر و عطوفت نسبت به هم خالی نیست، اما سرنوشت کار خود را میکند. زمانی که سهراب زیر ضربههای سهمگین رستم جان میسپارد، و آن هنگام که رستم بر هویت قربانی خویش پی میبرد، خواننده شاهنامه برخود میلرزد و لحظهای خود را به جای رستم احساس میکند. میدانیم که این درون مایهی تراژیک، توجه شاعران را به هر زمان و به هر تمدنی که تعلق داشتهاند جلب کرده است؛ هیجانی که این داستان بر میانگیزد، هیجانی متعلق به همه زمانها و به همهی سرزمینهاست.
به مناسبت هزارهی فردوسی در سال ۱۹۳۴ در مراسم بزرگداشتی که در دانشگاه سوربن برپا شد، شاعران فرانسوی خواستند نشان دهند که از خرد فردوسی تا چه میزان بهره بردهاند.
نماینده آنها در این مجمع چنین گفت: «این شاعر، تنها سراینده نیست، دانشمندی است، و تنها دانشمند نیست، حکیمی فرزانه. وی در گیروداری که دیدگان ما را حیران ظرایف و شگفتیهایی ساخته که از هر سو بر ما میبارد، روح و روانمان را نیز مسحور درسهای انسانی سرشار از حکمت و فضیلت میسازد. پس از آن که جادوی سخنش کم شد و ما از جهان افسانهواری که شاعر ما را به آن جا برده بود به جهان واقع بازگشتیم، به هیچ روی، احساس سرگردانی و گمگشتگی نمیکنیم. برعکس، شاعر، ما را در همین جهان در راهی درست قرار میدهد. اینچنین، فردوسی، مظهر پنداری است که ما از یک شاعر آرمانی در ذهن داریم، زیرا هم به ما میآموزد که انسان چیست و هم میآموزد انسان چه باید باشد.»
شاهنامه، به راستی، آراسته به زیور داناییها و اندیشههای گرانقدر است. در این اثر، بسا پیش میآید که داستان روایت شده، توصیف یک امر اخلاقی متداول است که به زبانی بینهایت دلکش و گیرا بیان گردیده است، که همین به آن امر اخلاقی جاذبه میبخشد. به عنوان نمونه، فردوسی با برداشت خاص خود از قدرت که تماما معطوف به خضوع و خدمت است، فرمانروایان را به فروتنی میخواند.
فردوسی میگوید:
«چه گفت آن سخنگوی با ترس و هوش چو خسرو شدی بندگی را بکوش»
شاعر به حاکمان، ویژگی ناپایداری همه چیز را یادآور میشود، همانند بردهای که در رم باستان وظیفه داشت پشت سر فاتحان رومی در ارابه فتح و پیروزیشان بایستد و لحظه به لحظه در گوش آنها چنین نجوا کند: «به یاد آورید که بخاری بیش نیستید» ، اما آنچه فردوسی را به چشم، چون شاعری به راستی امروزی جلوهگر میسازد، بیتردید، در درجه نخست، ایمان او به این امر است که انسان میتواند به یمن جوهرهای از برادری و همدلی، پا بر سر دشمنیها، کینهها و نفرتها گذارد و بگذرد. «لامارتین»، شاعر فرانسوی که مجذوب صفات اخلاقی قهرمانان شاهنامه شده بود، نوشت: «قهرمانان فردوسی فراتر از پادشاهانند، زیرا پادشاهان بر زمان حال سلطنت میکنند و قهرمانان فردوسی بر آینده، فرمان میرانند.»
در شاهنامه، صحنههای نبرد بیشمار است و زنده و سرشار، اما این صحنهها، پوچی و بیهودگی جنگها و مناقشهها را یادآور میشود. دیدیم که نبرد رستم و سهراب به چه فاجعهی جانکاهی انجامید. در جای دیگر میبینم اسکندر مقدونی بر بالین دشمن خود، دارا که زخم مهلکی برداشته، حاضر میشود و سرشار از همدردی و مهربانی در برابر پادشاه روبهمرگ، متعهد میشود که آرزوی وی را دایر بر برقراری صلح میان ایران و یونان به انجام رساند و پس از مرگ دارا، آیین خاکسپاری باشکوهی برای او برپای دارد. باز در جای دیگر، اسفندیار که زخمی کاری از رستم خورده، در چشم برهم زدنی، در مییابد که رستم، کشندهی او، مسوول واقعی مرگ او نیست. از همین روی، پیش از آن که جان به جان آفرین تسلیم کند، کار پروردن بهمن، پسرش را برای پادشاهی به رستم میسپارد. ارج و احترام به دیگری به رغم اختلافهای مذهبی و قومی و اجتماعی، این است پیام اصلی فردوسی.
ده سده پس از فردوسی، این بار پیام از گاندی است. میگویند روزی هندویی به دیدار گاندی رفت و گفت طفل مسلمانی را کشته است و نمیداند این جنایت را چگونه جبران کند. گاندی پاسخ داد: «مسلمان زادهی یتیمی را به فرزندی بگزین و او را به آیین مسلمانان بزرگ کن.»
آیا جای آن نیست که این پیام که آسیا قرنها، آن را به جهان ابلاغ کرد، با قدرت هر چه بیشتر در جامعه بشری پخش شود؟ ضرورت از دید من آن است که شاهنامه از انتشاری هر چه گستردهتر برخوردار گردد. یونسکو به نوبه خود آماده است در این زمینه با همه امکاناتی که در اختیار دارد بکوشد، زیرا این اثر نه تنها بخشی از میراث گرانبهای بشریت است، بلکه همچنین میتواند به انسان سدهی بیستم، و حتی فراتر از این، به انسان سدهی بیست و یکم یاری دهد که از خود فراتر رود و با خود و با دیگران در صلح و آشتی زیست کند. به ویژه آرزومندم که شاهنامه در دسترس جوانان سراسر دنیا قرار گیرد و نیز امیدوارم که شما شرکتکنندگان در این کنگره، در بحث و گفتوگوهای خود به این نکته که به دید من، ضرورتی به شمار میآید، توجه کنید.
آشنا کردن جوانان با انسانیت فردوسی در حقیقت، پاشیدن بذر حکمت در کشتزار ذهنهایی است که آینده را میسازند. فردوسی میگوید:
همه ز آشتی کام مردم رواست که نابود یاد آن که او جنگ خواست
صلح و آشتی و نه خشونت و تجاوز، اعتدال و نه افراط، بخشش و رحمت و نه بیرحمی و سنگدلی.
به یاد آوریم صحنهای را که در آن، ایرج جوان، صلحجوی و فرزانهوش، به دیدار برادران میرود و حال آنکه میداند آنان چه نقشهی شومی در سر میپرورند. هنگامی که یکی از برادران، با خشم و خروش، بر او زخمهای مهلک فرود میآورد، ایرج در نهایت ملایمت و مهربانی میگوید:
نیامدت گفت ایچ ترس از خدای نه شرم از پدر، خود همین است رای؟
مکش مر مرا کت سرانجام کار بگیرد به خون منت روزگار
پسندی و همداستانی کنی؟ که جان داری و جان ستانی کنی؟
میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است
این عشق به زندگی، عشق به دیگری و به دیگران است. فردوسی، با آن که شاعر ملی ایران است، اما عشق او به میهن، تجاوزگر نیست. ایران فردوسی هرگز با همسایگان خویش سر ناسازگاری ندارد.
وارونه، آغوش به سوی آنها میگشاید. دقیقا از همین روست که اعراب، ترکها و هندیها، شاعر ملی ایران، فردوسی را از خود دانستهاند، شاهنامه را به زبانهای خود برگرداندهاند و بسیار از مضامین آن بهره جستهاند. از این دیدگاه میتوان گفت فردوسی یکی از پیشگامان جهان امروز است، جهانی که در آن، وسوسه جنگ را جز با روح اعتدال و آزادمنشی نمیتوان عقب نشاند، جهانی که از یونسکو خواسته است چنان عمل کند که ملتها ازطریق شناخت هر چه ژرفتر فرهنگهای یکدیگر، به همدلی و تفاهم برسند. در پایان بیمناسبت نمیدانستم که خاطره دلکشی را در این ارتباط برای شما زنده کنم.
روز سوم نوامبر ۱۹۵۸ بود. مراسم باشکوهی برای گشایش بنای مرکزی یونسکو در پاریس در حضور «رنه کوتی» Rene Coty، رییسجمهوری فرانسه و «رادهاکریشنان» رییسجمهوری هند، و گروهی از شخصیتهای علمی و فرهنگی جهان معاصر برپا شده بود. در آنجا، نماینده ایران، دکتر رعدی آذرخشی، شاعر، در مقام رییس شورای اجرایی یونسکو مراسم را با این دو بیت از شاعر حکیم و فرزانه ایران به پایان برد:
بناهای آباد گردد خراب زباران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیابد گزند
اگر با این سخن گهربار فردوسی، یونسکو کار خود را در کاخ کنونی آغاز کرد، من نیز زمان را مناسب میدانم که آرزو کنم سازمان یونسکو بتواند کار و تلاش خود را با الهام از آرمانهای شاعر بزرگ ایرانی پیش ببرد. از جمله این آرمانهاست: اعتبار و احترام انسان، خواست وقفهناپذیر عدالت، مدارا و آزادگی، همدلی با ستمدیدگان، گذشت، خویشتنداری، فرزانگی، و در یک کلمه خرد، خرد فردوسی.
منبع: امرداد
پیوند کوتاه به این مطلب: