گرگلی سارسعدلوبچاقچی:
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و ادب
موضوع:از نسل پدر بزگ تا نسل گرگلی
دو نسل پیش(نسل پدربزرگم)که هوا صاف و تمیز وروشن بوده و مردم اهل کوچ و مهر ومحبت و دارقالی و خوندن ترانه های محلی و…بودند.
پدر بزرگ ما اواخر عمرش به نونوائی میره و از شاطر دو تا نون میخواد،
شاطر نون اولی رو از تنور در میآره و به پدر بزرگ میده،
پدربزرگ پشت نون رو نگاه میکنه ،پشت نون سیاه بوده!
شاطر نون دومی رو میده،بازهم پشت نون سیاه بوده!
پدرپزرگم همونجا این شعر رو میخونه:
زدم دامی که شاهبازی بگیرم
به بخت و طالع من زاغ افتاد!!
دو نسل بعد که هوا آلوده وکثیف وتیره و تار شده بود و «طوفان حوادث»که بدتر از طوفان نوح بود ! و«سیل غارتگر اومد»و جنگ وجنایت عالم رو گرفت و…
خلاصه بقول سیرجونی ها نوبت که به ما رسید آسمون تپید!…
و امیدی نه!
روشنائی نه!
حتی بدام افتادن زاغی نه!
و بقول سیما بینا:
«باغ زمستون جز گل یخ میوه نداره!»
و…
ولی از آنجائی که«لطف الهی بکند کار خویش»و«مکر شیطان هم در او پیچید شکر!»و…
نسل گرگلی شعر پدر بزرگ رو در این تاریکی اینطور خوند:
زدم دامی که زاغی رو بگیرم
ز لطف و فیض «او » شاهباز افتاد!!!
با سپاس
گرگلی سارسعدلو بچاقچی
ازکویرسیرجون(استان کرمان)
۲۲خرداد۱۳۹۵
پیوند کوتاه به این مطلب: