دیگر نمی توان دم فرو بست – بخش سه
…
اما از آنجائی که سروان “ع م” پس از تهدید کردن من – و دیگرانی که در دفتر انجمن حضور داشتند – به انتقال به کلانتری خودش به کلانتری زنگ زده و درخواست نیروی کمکی و ون کرده بود، در همین حین دو مأمور آقا از کلانتری آمدند و با مشاهده وضعیت پیش آمده مرا از چنگال سروان “ع م” خلاص کردند. آنها از ما سوالاتی کردند و وقتی متوجه اوضاع شدند دخالت بیشتری نکردند. اما “ع م” دست بردار نبود و وقتی که دید خبری از ون نیست با کمک و با هزینه بازرسان وزارت بهداشت دو تاکسی سرویس (آژانس) خبر کرد تا ما را به کلانتری ببرد. آن دو مأمور آقا هم او را تنها گذاشتند (حداقل من دیگر آنها را ندیدم). اما از آنجائی که داد و فریاد “ع م” موجب اختلال کامل نظم و آرامش برج صبا شده بود و برای جلوگیری از آبروریزی و هیاهوی بیشتر، من حاضر شدم که به همراه چهار تن دیگر که “ع م” آنها را “متهمین من” می نامید به کلانتری برویم، ولی چند بار به او تأکید کردم که او بدون حکم یک مقام قضائی نمی تواند ما را به کلانتری منتقل کند و از اعضای انجمن فرویدی هم که قبلاً آنها را خبر کرده بودیم که به دفتر انجمن بیایند خواستیم که دیگر به دفتر انجمن نروند و بجایش خودشان را به کلانتری ۱۰۳ گاندی برسانند. (تجربه قبلی من اثبات کرده بود که ممکن است در این گونه موارد انسان سر از جاهای دیگری دربیاورد. آن تجربه خود موضوع پرونده دیگری ست که سرانجام به این پرونده خواهد پیوست. به ویژه که در آن پرونده هم دست روانپزشکانی که برای روانکاوی دندان تیز کرده اند در کار بود!).
…
ادامه دارد…
پیوند کوتاه به این مطلب: