دوباره از صنعتی خواندم؛ این بار نه در ایران و در ارتباط با روانکاوی و هدایت و شریعتی و غریزه مرگ و چه و چه بلکه در اینگلند معروف و در مورد تحمل گفتمان انتقادی!!!! همراه با عکسی در صفحه ۱۲ روزنامه شرق به تاریخ ۲۳ فروردین ۱۳۹۴ از یک کتابخانه بزرگ که «استاد» را در مرکز آن گذاشته بودند و الحق که او را بسیار کتابخوان و فرهیخته نشان می داد بی هیچ ردی از «نشانگان داعشی» معروف!!! استاد ـ که از خشونت بیزار بود ـ این بار نه درباره فرهنگ بلکه در مورد سیاست سخن گفت. اولین سؤالی که در ذهنم جرقه زد این بود که چطور روزنامه شرق فکر کرده که از کسی مثل «استاد صنعتی» بخواهد که در مورد چیزی مثل «توافق لوزان» و پیامدهای آن در سطح بین المللی نظر بدهد؟!!! و چرا استاد خود، حیطه کاریش را مشخص نکرده که آقا جان ما کارمان روانکاوی و فرهنگی و هنری و سینمایی و اینجور چیزهاست، ما را با سیاست چکار؟! ولی ناگهان یاد نادر آقاخانی و فؤاد صابران ـ دو بهایی که اجازه ورود به ایران را ندارند ـ افتادم و رابطه جانسپارانه شان با شبکه «پدرخوانده» در ماجرای «حذف فیزیکی» دکتر کدیور. و با خودم گفتم نمی شود استاد را از صحنه سیاست حذف کرد!!! واقعاً نمی شود.
جستجویم را در کلمات گهربار استاد ادامه دادم. خواندم که گفته بود: «گرچه در جامعه ما بیش از گفت وگو و همدلی و خیرخواهی، لااقل ظاهرا پرخاشگری و خشونت و یک حالت جنگ در دهه های اخیر هواخواهان بیشتری داشته و احترام به حقوق و مرزهای دیگران کم رنگ تر شده، بااین حال، در بین خیل افراد خودمحور، آدم های خیرخواه و نوع دوست بسیاری هم در جامعه ما حضور داشته اند.» راستش را بگویم کلمه فخیمه «همدلی» مرا ناغافل یاد «ماکاک ها» انداخت و لاجرم وحید شریعت! چه «همدل»اند این استاد و شاگرد! و دستم نمی رسید از استاد بپرسم که این «پرخاشگری و خشونت» شامل «حذف فیزیکی» هم می شود یا فقط «سوال پرسیدن» را در بر می گیرد؟! نبود دیگر، نبود آن استادی که «فروید را به ایران آورد» برای ما فروید نشناخته های «کشور جهان سومی»!!! و باز نبود استاد تا بپرسم آیا خودش برای افزایش «همدلی»اش بعنوان یک «پزشک عمومی» تا بحال «یک شب بستری» شده؟ و اگر نشده چرا؟ آیا او هم در زمینه «همدلی» مثل ما داعشی ها عقب است؟ آنهم از شاگرد خودش؟!!! و این سوالها جواب داده نشده، باز هم سوال دیگری برایم مطرح شد: آیا این «احترام به حقوق و مرزهای دیگران» که «کم رنگ شده» شامل حقوق آنهایی هم که «روانکاو واقعی» هستند می شود یا بنا به قانون تبعیض نژادی، هر کس از نژاد «پدرخوانده» نباشد حق اجتماعی و انسانی که هیچ، «حق زنده بودن» هم ندارد که حالا کسی بخواهد به آن احترام بگذارد یا نگذارد؟ باز هم نبود استاد تا «پاسخ» دهد اینهمه سؤالِ منِ سؤال بپرسِ داعشی را!
استاد ـ که در انصاف همانند ندارد ـ از همدستان رسانه ایش (می شناسیدشان که؟ منظورم همان روزنامه اعتماد، مجله تهران و حالا هم روزنامه شرق است) از ته دل تشکر کرده بود و یک خروس قندی ناب برای این همه «همدلی» آنها با شبکه «مافیای روان» بهشان جایزه داده بود: «بنابراین هم روشنفکران طرفدار گفت وگو و همدلی از طریق رسانه ها تلاش کردند و هم خود جامعه کم کم توانست با یک نگاهی انتقادی به جامعه خود نگاه کند. من فکر می کنم رسانه ها در این مسیر، نقش بسیار مهمی ایفا کردند و توانستند جامعه رابه سمتی حرکت دهند که بتواند عقلانیت را از یک سو و پذیرش دیگری و لزوم نگاه به روابط اجتماعی را از سوی دیگر برای خود نهادینه کند.» البته این جایزه واقعاً همسنگ جایزه هایی که به سامان توکلی داد نبود ولی خب رسانه ها هم به اندازه سامان جان «تقلا» نکرده بودند که چشمداشت بیشتری داشته باشند! استاد گفته بود: «البته باز تأکید می کنم همان زمان هم تعدادی از افراد بودند که برای جامعه و بهبود وضع آن دغدغه داشتند؛ نه فقط به شکل یاری رساندن به نیازمندان! بلکه در راستای بهبود زیرساخت های اجتماعی، فرهنگی و روانی جامعه!» و حیف که عسل جان عباسیان مَردش نبود که ته و توی این «زیرساخت های روانی جامعه» را در آورد وگرنه که قطعاً به شبکه گسترده «مافیای روان» در بزرگترین دانشگاه های کشور می رسید و در نقطه پایان هم به «بیمارستان روانپزشکی ایران» و بستری اجباری دکتر کدیور! خب از حق نگذریم حتماً بعدش به کمپین آقای میلر و «انجمن جهانی روانکاوی» و «سازمان ملل» هم می رسید ولی خب چون استاد از خشونت بیزار است، این قسمت آخر را حتماً با یا بدون بازیافت گهر همایونپور و کمک های جانسپارانه وحید شریعت و شبنم نوحه سرا و افشین اعتضادی و سامان «تقلا» و عصمت ترک قشقایی و نادر برزین و فؤاد صابران و نادر آقاخانی (باز هم تأکید کنم دو نفر بهایی) و میشل راتفوس و سوفی دو میژولا و الیزابت رودینسکو و جلالی ندوشن و «دیگر دوستان» درز می گرفت! خب استاد است دیگر این همه درس خوانده برای فهمیدن همین چیزها!
بگذریم که زمان می گذرد… استاد در جایی باز هم بسیار فروتنانه این بار تحلیلی نه در مورد «توده» که درباره خود داده بود بی سر و صدا؛ چون می دانید که او از ریا بیزار است! گفته بود: « ولی می دانیم آدم ها یا به دلیل عدم احساس امنیت و احساس خطر جنگ می کنند یا به خاطر قدرت، سلطه و منافع آزمندانه!» با خودم گفتم پس می داند! بیخود نیست ۳۰ سال آزگار به خودش روانکاو می گوید! چه کسی جز یک «روانکاوِ» اینچنینی می تواند چنین چیزهایی را در مورد خودش آن هم در یک رسانه بگوید؟ یاد مقاله «یکی دیگر از رسوایی های یک کشور جهان سومی» افتادم که در آن نویسنده ذکر کرده بود «بس که صنعتی از طرف دکتر کدیور احساس ناامنی می کند.» با این وصف چه کسی می تواند استاد را به بی انصافی متهم کند؟ بیخود نیست عسل خانم اسم این مصاحبه را گذاشته «افزایش تحمل گفتمان انتقادی»! همین است دیگر.
اما در جایی استاد زیر جُلی به گهر همایونپور زهری ریخته بود. در پاسخ به سؤال عسل خانم عباسیان که: «در نامگذاری سال ۹۴، واژه ای همچون «همدلی» به کار گرفته شده، این را چطور تحلیل می کنید؟» بدون توجه به حرف های گهر بانو در موزه فروید که گفته بود «حکومت جمهوری اسلامی روانکاوی را دشمن درجه یک خود معرفی کرده و من هم با آن موافقم»! استاد بی هیچ شکایتی از مخالفت حکومت با چون او روانکاوی، گفته بود: «این شعار همدلی، شعاری است که هم بیشتر به روابط همدلانه انسان ها در جامعه و رابطه همدلانه دوسویه بین جامعه با نهادهای قدرت اشاره دارد و هم به برون رفت از حالت جنگ. وقتی تأکید بر این است که رابطه ای وجود دارد که باید همدلانه باشد، این امید را پدید خواهد آورد که در کشور ما به مرور پیکره یک جامعه مدنی شکل بگیرد.» مرا ببخشید ولی یاد این عنوان در سایت انجمن فرویدی افتادم که «برای حلال کردن شصت میلیون گریزی هم به “اسلام”»! و در ذهنم (بی سر و صدا) از استاد پرسیدم: آخر استاد جان! اگر جامعه مدنی شکل بگیرد که شما نمی توانید با یک مدرک پزشکی عمومی، دانشیار بزرگترین دانشگاه علوم پزشکی کشور باشید، دیگر نمی توانید با کمک رسانه های «همدل» روانکاو شوید، دیگر نمی توانید با برگزاری «اولین کنگره روانکاوی و رواندرمانی پویای ایران» برای خود رزومه روانکاوی درست کنید! آخر قدری فکر کنید. ولی در حال از غیب جواب آمد که: «تو ای نادان! تو چه دانی که آن جامعه مدنی که استاد منظور دارد چیست؟ در آن جامعه مدنی باز هم «مدنیت» را «پدرخوانده» تعریف می کند درست مثل «فروید»ی که او به ایران آورد، مثل «روانکاوی» ای که او ازش حرف می زند، مثل آن «گفتمان انتقادی» که او «تحمل»اش را دارد، مثل آن خشونتی که «حذف فیزیکی» را در بر نمی گیرد، و مثل «داعش»ی که فقط به خاطر «سؤال پرسیدن» داعش شده و نه به خاطر «توطئه چینی»!» و دیدم که حرف حساب جواب ندارد!
و اما… و اما به «چشم انداز روانی جامعه» که رسید استاد واقعاً چه بگویم که حتی از دُرفشانی هم فراتر رفت؛ فرمود: «روندی که من در این سال ها دیده ام این است که مردم در ایران کم کم دارند یک مقداری به خودشان می آیند. تحمل گفتمان انتقادی را بیش از گذشته دارند. احساس می کنی که تفکر انتقادی لااقل در مطبوعات بیشتر به چشم می خورد. تا اندازه ای فکر می کنند. به مصالحشان هم فکر می کنند. شاید تازه شروع کرده ایم به اندیشیدن. آن شعارزدگی ها کمتر شده. امیدوارم از اسطوره پردازی و قهرمان پروری احتراز کنیم. لااقل در مطبوعات این تلاش به چشم می خورد که افراد با اندیشه ها و باورهای متفاوت با هم گفت وگو و مناظره میکنند. قرار نیست دگراندیشبه عنوان بیگانه و دشمن، طرد و سرکوب شود. پیش تر مردمان، تصویری غیرواقعی از خودشان و جامعه ایران داشتند که بسیار دور از واقعیت بود. نوعی خودباوری کاذب که ما را به گمراهه میبرد. امروز امیدواریم با تغییراتی که در نگاه دولت به مسائل ایران و با تغییراتی که در جامعه جهانیبه وجود آمده، جامعه ما هم در جهت رشد و بلوغ خودش گام بردارد و پابرجا باشد و با عوض شدن یک دولت دیگر بار جریان رشد جامعه واپسگرد نکند. در جامعه کنونی که هنوز در گیر کشمکش های هویتی است، طبعا مشکات روانی و ذهنی ما، هم در روابط بین فردی و هم در روابط اجتماعی فراوان است. امیدواریم در فضایی باز تر بتوانیم این مشکلات را بیان کنیم». خواستم بگویم استاد جان! بالاخره قبول کردی که این «توده» هم «فکر» دارد. اما در مورد تفکر انتقادی در مطبوعات!!!! نمی دانم جواب روزنامه اعتماد و مجله تهران به انجمن فرویدی را باید مظهر این تفکر انتقادی مطبوعات به حساب بیاورم یا خبرگزاری ایسنا و دل و جگر دادن و گرفتنش را با سهیل رضایی یا همین مصاحبه عسل عباسیان از «شرق» را با چون شمایی؟! ولی هنوز هم مثل آن سؤالمعروف بود؟: «آقای دکتر صنعتی! دانشکده روانپزشکان دانشگاه انگلستان کجاست؟» که از «استاد» پرسیدیم و از ۳۱ شهریور ۹۳ تا کنون جوابی به ما نداده، به این سؤال هم جواب نداد که نداد!
پیوند کوتاه به این مطلب: