روانکاوی توسط زیگموند فروید اتریشی (۱۹۳۹-۱۸۵۶) پرورده و صورتبندی شد. این نظریه و روش در ابتدا برای رنجزدایی از بیماران روانرنجور به کار میرفت و رفته رفته منجر به کشف آن چیزی شد که ناآگاهی خوانده میشود. کشفی که مهمترین دلالت آن این است که حقیقت ذهن هستنده انسان همواره در جایی دیگر است، جایی که از ادراک آگاهانه او میگریزد. پس از فروید چندین شاخه متفاوت در روانکاوی پدید آمد که مهمترین و اثرگذارترین آنها روانکاوی ژاک لاکان فرانسوی (۱۹۸۱-۱۹۰۱) است. لاکان بر این اعتقاد بود که دیگر رویکردهای روانکاوی برداشتی نادرست از آموزههای فروید دارند و ارزشمندترین دستاوردهای او را نادیده گرفتهاند. او در حرکتی که «بازگشت به فروید» مینامید از ابزار مفهومی دیگر رشتهها به خصوص زبانشناسی ساختارگرا بهره برد و نشان داد که ذهنیت انسان ساختاری همچون زبان دارد و ذهن و نحوهی معطوفی آن بر هستی بر اساس آنچه که او دال مینامید و نیز به واسطه پس زمینه تاریخی انسان و رخدادهای زندگی او مقرر میشود. بنیان نظریه لاکان بر سه ساحتی است که او ۱ – امر تصویری[۱] ۲- امر نمادین[۲] ۳- امر واقع[۳] مینامند. امر تصویری قلمرو انسجامهای گشتالتی یا به طور کلی تصاویر است، امر نمادین قلمرو دال[۴] و تفاوتهای نفی کننده[۵] است و امر واقع قلمروی است که نه به قالب تصویر در میآید و نه تن به مفصل بندی دال و نظام نمادین میدهد و در یک کلام قلمرو امر مجهول است. لاکان بر این اعتقاد است که ماهیت ذهن و واقعیت بر اساس نحوه بر هم کنش این سه ساحت معین میشود.
همواره این نقد بر روانکاوی لاکانی وارد شده است که از مفاهیمی بسیار غامض و تقریباً غیر قابل درک استفاده میکند اما باید دانست که این امر بیش از انتخاب شخصی لاکان به موضوع مطالعه او یعنی ناآگاهی و شناخت گریزی ذاتی آن مربوط میشود. نقد دیگری که بر روانکاوی وارد میشود این است که با وجود روانپزشکی و درمان دارویی چه ضرورتی برای روانکاوی، مفاهیم پیچیده آن و فرایند درمان طولانیش وجود دارد؟ در مورد این نقد نیز باید گفت که تقرب روانکاوی معطوف به ذهن انسان است و نه مواد شیمیایی مغز او و به همین جهت مسلماً نتایج متفاوتی از این دو نوع روان درمانی حاصل می شود: روانپزشکی در اکثر مواقع باعث تسکین آنی یا اعتیاد به دارو، وابستگی مادام العمر به دارو و جابجایی سطحی سیمپتومها می شود اما روانکاوی بیشتر تروماهای زندگی انسان را شناسایی میکند و با گفتگو درباره این روانزخمها در جلسه روانکاوی سعی میکند آنها را روایت پذیر و قابل درک کند و همین امر است که باعث تغییر دیدگاه بیمار و تغییر ریشهای و نه تسکین آنی نحوه بودن انسان در جهان میشود. در یک کلام میتوان گفت که از نظر روانکاوی انسان ماشین بیولوژیک نیست. علاوه بر این، با به وجود آمدن علومی چون بیوژنتیک، عصب شناسی نوین و پدیدههایی چون واقعیت مجازی، برداشت از ماهیت انسان به نحو فزایندهای دچار تغییر میشود و خودآیینی او بیش از پیش مورد تردید قرار میگیرد و دقیقاً در همین چرخشگاه در شأن انسان است که روانکاوی و مفهوم سائق مرگ برگرفته از آن است که از آزادی او دفاع میکند. به دلیل همین نقش کلیدی روانکاوی در علوم انسانی و نیز دفاع آن از شأن انسان است که باید بیش از پیش به آن پرداخت و مفاهیم و نظریات آن را شناخت. در پایان باید ذکر کرد که اگرچه روانکاوی در ابتدا برای درمان نابهنجاریها و مختل کاریهای بیماران به کار میرفت اما به تدریج برای تحلیل جامعه، نحوه رفتار جماعتها، انواع پدیدههای فرهنگی و بسیاری از شاخههای علوم انسانی نیز استفاده شد. البته با ابزار مفهومی پیچیده لاکان این روند شتاب روزافزونی به خود گرفته و میگیرد. زیرا روانکاوی پیش از اینکه نظریهای باشد درباره ذهن، نظریهای درباره بازنمایی و نحوه عملکرد آن است.
انسان شناسی از امروز با گشایش صفحه «روانکاوی» تلاش خواهد کرد که زمینههای لازم را برای همکاری میان کنشگران این علم و فرهنگ شناسان در چارچوب مجموعه خود فراهم کند. گشایش این گروه در کنار گروه روان شناسی اجتماعی و در آینده، روانپزشکی و فرهنگ، پهنه گستردهای را که این حوزهها را با فرهنگ شناسی و انسان شناسی پیوند میدهد در بر خواهد گرفت. قابل ذکر است که مطالب پیشین مربوط به روانکاوی که در انسان شناسی و فرهنگ منتشر شده بودند به تدریج به این صفحه منتقل میشوند. علاقمندان به همکاری با این گروه میتوانند تا مشخص شدن مدیریت آن، با مدیریت سایت مکاتبه کنند.
منبع: سایت انسان شناسی و فرهنگ
پیوند کوتاه به این مطلب: