یکشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۳

بخش ها

آرشیو ماهیانه


دسته ها:درسنامه های دکتر کدیور، دکتر میترا کدیور، روانکاوی در رسانه‌ها و در جامعه، قابل تامل

درسنامه‌های دکتر کدیور: ادامه مقاله «کودکی را می زنند»

مقاله «کودکی را می زنند» – زیگموند فروید

کلاس های عرصه فرویدی – مکتب لکان

دکتر میترا کدیور

جلسه ۷ امرداد ۸۲

 

در اینجا فروید وارد این بحث می شود که تمام این روابط عاشقانه که کودک در هر صورت با والد جنس مخالفش دارد، دیر یا زود پایان می پذیرد. در اینجا باید به دو نکته توجه کنید: یکی اینکه فروید توضیح می دهد که یکسری وقایع بیرونی یا درونی باعث می شوند که واپس زنی انجام شود. فروید تاکید می کند که این عوامل از قبیل تولد بچه ای دیگر و توی ذوق بچه خوردن و اینکه حالا وقت آن نیست که خودش بچه داشته باشد و … که بیرونی هستند، و یک سری عوامل درونی مانند طولانی شدن بیش از حد انتظار که بالاخره بچه حوصله اش سررفته و رها می کند، عواملی (…) نیستند، و می گوید مهمترین مسئله این است که همه این ماجراها یک زمانی، دیر یا زود، باید پایان بپذیرد، و این را (واپس زنی را) با تاریخ تمدن بشر، پیوند می دهد. درست همانطور که بشر زمانی در مقطعی مجبور شد ابژه گزینی محرم آمیزانه را رها کند و دنبال ابژه در خارج از محارمش باشد، حال آنکه قبل از آن درست برعکس مجبور بود که این ابژه گزینی را در ذیل محارمش انجام دهد. این تنها داستان هابیل و قابیل نیست که به ما یادآوری می کند که ابژه گزینی بشر در ابتدا محرم آمیزانه بوده، بلکه یکسری حقایق تاریخی هم وجود دارد که به این مسئله اشاره دارد که نمونه بارز آن کلئوپاترا ست. در زمان فراعنه معتقد بودند که خون افراد دیگر پست است و نباید وارد رگهای آنها شود و لذا خواهر و برادرها با همدیگر ازدواج می کردند. کلئوپاترا با برادر ۱۳ ساله اش ازدواج کرد درحالیکه خودش ۱۸ ساله بوده که بعد هم برادرش را سر به نیست کرده است. لذا فروید این عامل اساسی [تاریخ تمدن] را موجب واپس زنی ابژه گزینی محرم آمیزی مطرح می کند. اینجا باز توجه کنید که برای فروید مسئله در بعد سمبولیک می گذرد نه در بعد تصویری. یعنی نه این که بچه تحقیر شده، تو گوشی خورده یا انتظارش برآورده نشده که منجر به رها کردن آرزوهایش شده باشد. این که بشر به طور کلی مجبور بوده سیر تمدن را طی کند و هر بچه ای هم مجبور به طی کردن این سیر تمدنی به تنهایی می باشد. عامل تمدن برای هر انسانی به تنهایی اتفاق می افتد و همان چیزهایی که بشر به شکل تاریخی از آن گذشته، هر فرد انسانی هم به تنهایی بایستی از آن مسیر بگذرد، و این است که عامل واپس زنی است. یعنی عامل واپس زنی فرهنگی است و مربوط به تمدن است نه اینکه حالا واقعه ای اتفاق بیفتد یا نیفتد. اگر اینطور بود مثلاً بچه های لوس که با دعوا و تنبیه دیگران مواجه نمی شوند باید تا آخر عمر ابژه گزینی محرم آمیزانه را رها نکنند ولی حتی آنها هم آن را رها می کنند.

نکته دوم را، که شما هم به آن اشاره کردید، این است که برای فروید این احساس گناه نیست که واپس زنی را ایجاد می کند بلکه واپس زنی است که بعداً منجر به احساس گناه می شود، و این در طرز تفکر فرویدی یک انقلاب است، که شروع آن از این مقاله بوده و بعداً در کتاب “ناخشنودی در تمدن” بیشتر به آن می پردازد. پس احساس گناه نه عامل واپس زنی بلکه معلول واپس زنی است. فعلاً فروید می گوید منشأ ناشناخته ای دارد. اما می گوید که در هر صورت منشأ آن هرچه باشد به این آرزوهای محرم آمیزانه بستگی دارد، و اینکه به علت باقی ماندن و پابرجا ماندن این تمایلات ناخودآگاه است که احساس گناه وجود دارد.

در ادامه فروید توضیح می دهد که فانتزی اول چطور به فاز سوم می رسد و در این میان این فاز دوم است که شخص از آن به سرعت می گذرد. فانتزی اول این بود که “پدرم کودکی را که من ازش متنفرم می زند”، که در اصل همان “پدرم کودکی را می زند” بوده. و فروید می گوید که اگر من این جمله را به آن اضافه کرده ام چیز زیادی به آن نیفزوده ام، چون در واقع در اول فانتاسمی که به زبان آورده می شود این است که “کودکی را می زنند”. و بعد که فروید دنبال این بوده که این چیست و از کجا آمده، به اینجا رسیده که این فانتاسم مراحلی دارد و آن بدین صورت است که در ابتدا “پدرم کودکی را که من ازش متنفرم می زند” و در مرحله دوم “پدرم مرا می زند” و در مرحله سوم هم به صورت “کودکی را می زنند” می باشد. خب فروید درباره این مرحله اول توضیح داده که لازم نیست شما جای دوری بروید و دور و بر بچه به اندازه کافی خواهر و برادرها هستند که او از آنها متنفر باشد و مجبور باشد که محبت پدر و مادر را با آنها تقسیم نماید و دیر و زود می فهمد که کتک چه معنایی دارد و کتک خوردن آن بچه هایی که مورد تنفرش هستند دلخواه او شود. موضوع اینجاست که فروید دو مسئله را مطرح کرد: یکی آن عشق محرم آمیزانه (ادیپ) و دیگری حضور بچه های دیگر در خانواده، که سوژه به اندازه کافی برای این تنفرش دلیل دارد که دلش بخواهد کتک هم بخورند. فروید دومرتبه به ادیپ برمی گردد: همه اینها از ادیپ ناشی می شود. اگر دلیلی وجود داشته باشد مبنی بر اینکه سوژه آرزوی کتک خوردن آنها را داشته باشد این است که عشق پدر مطرح است و در این میان تقسیم این عشق بین آنها. لذا باز فروید به مسئله ادیپ برمی گردد و اینکه دختر بچه خواستار عشق پدر برای خودش می باشد، خودش به تنهایی، یعنی نه مادر دخالت کند نه بچه های دیگر. بعد فروید توضیح می دهد که به دلایل تاریخی و تمدنی این عشق منجر به واپس زنی می شود. لیکن واپس زنی بازمانده ای دارد که آن بازمانده احساس گناه است، چون که وقتی واپس زنی انجام گیرد کاری صورت گرفته که به واسطه آن تمایلات فقط به ناخودآگاه رانده می شوند، یعنی از خودآگاه حذف و طرد می شوند ولی در ناخودآگاه حضور دارند، و بقا و پابرجایی آنها در ناخودآگاه است که منجر به این احساس گناه می شود. بنابراین خود احساس گناه می تواند اولین دلیلی باشد که آن جمله اول تبدیل به جمله دوم شود: یعنی “پدرم کودکی را که من ازش متنفرم می زند”  را تبدیل به “پدرم مرا می زند” نماید، چون که هیچ جایزه ای برای احساس گناه بهتر از تغییر در این جمله وجود ندارد، چون که با این تغییر در جمله کتک خوردن بچه متوجه خود سوژه می شود و در اصل احساس گناه تنبیهی مناسب خودش پیدا می کند. این موضوع را فروید قبلاً هم مطرح کرده و من هم بارها اینجا یادآوری کرده ام و آن نیاز به تنبیه است[۱]. و موضوع مهمی که فروید مطرح می کند ارتکاب مکرر جنایت توسط برخی جنایتکاران است، که تاکید می کند این تکرار در اثر احساس گناهشان است، که برای خلاص شدن از شر احساس گناهشان دنبال تنبیهی در دنیای واقع می گردند. و وقتی که آن تنبیه را دریافت می کنند مقداری از احساس گناهشان کاهش پیدا می کند. لذا دست به جنایت می زنند تا تنبیه سختی دریافت کنند و احساس گناهشان تخفیف یابد. لذا در نظر داشته باشیم که احساس گناه در موجود انسانی آنقدر اهمیت دارد که مثلاً اعمالی مثل زندان، شلاق، کار اجباری، اعدام و … را گاهاً به احساس گناه ترجیح می دهد.

پس تنبیه که واقع می شود سبب تخفیف احساس گناه می گردد که به صورت “پدرم مرا می زند” بروز می کند. اما موضوع اینجاست که فروید می گوید نمی توانیم تمام مطلب را به عهده احساس گناه بگذاریم، و احساس گناه به تنهایی توجیه کننده جمله ای که ایجاد شده نیست، و بالاخره باید چیز دیگری هم وجود داشته باشد. درواقع فروید معتقد به این است که در این انتقال و جابجایی آن تکانه های عشقی[۲] (سکسوالیته) هم هنوز نقش دارند، و در نهایت این جمله دوم فقط یک تنبیه خشک و خالی نیست و یک اروتیسم است و حامل یک جور ارضای تکانه های اروتیک است. یعنی فروید دست از فرضیه اولش بر نمی دارد که تمام مطلب دارد در مقوله سکسوالیته می گذرد و اصلاً نمی توان آن را فقط با تنبیهی مربوط به احساس گناه مرتبط دانست. اگرچه که فروید با این توضیحی که به ما می دهد – که احساس گناه بخاطر آن امیال محرم آمیزانه در ناخودآگاه است – یعنی احساس گناه هم درواقع چیزی در مقوله سکسوالیته و تکانه های جنسی است.

لیکن فروید در این میان قائل به یک راه مستقیم تر هم هست. حال این راه مستقیم تر چیست که سائق جنسی از طریق این جمله میانی دارد ارضا می شود. چون که در هر صورت فروید فراموش نکرده که جمله اساسی همین جمله وسطی است که منحر به آن ارضای استمنایی می شود. پس توضیح می دهد که چطور تکانه های جنسی (سائق جنسی) در این میان ارضا می شوند. این بدین صورت است که می گوید اینها افرادی هستند که قسمتی از سائق هایشان از بقیه جدا شده[۳] و بطور مجزا و زودرس رشد جداگانه ای داشته اند، و اینکه فروید هنوز روی آن عامل سرشتی که قبلاً مطرح کرده تاکید می کند. یعنی این نوع خاصی از تظاهرات سکسوالیته در این بچه است. یک چیزی (یک سائق سادیستی)[۴] از بقیه جدا شده (از بافت سائق های جنسی) و رشد جداگانه ای داشته، و حالا اینکه این سائق سادیستی آنقدر قدرت دارد که بتواند آن ارگانیزاسیون جنسی را هروقت که بخواهد به مرحله پایینتری تنزل دهد، یعنی دومرتبه به همان مرحله سادیستی مقعدی[۵] برگردد که یکی از مراحل گذار جنسی است که قبل از مرحله تناسلی[۶] است. فروید معتقد است که این دختر بچه به هنگام ابژه گزینی محرم امیزانه به دنبال ابژه جنسی خود است و دیگر به مرحله تناسلی رسیده است و حال با این عملی که انجام می شود – یعنی وقتی این ابژه و این مرحله را واپس زنی می کند  – در عین حال بخاطر این که آن سائق جزیی قدرت بیشتری نسبت به بقیه بافت سائق های جنسی پیدا کرده  – موجب می شود که ارگانیزاسیون جنسی یک مرحله به عقب برگردد و دیگر آن سازمان تناسلی را رها کند و به مرحله سادیستی مقعدی برگردد، و این عمل واپس روی نامیده می شود که الان این عمل سکسوالیته این بچه است.

بنابراین حالا که یک مرحله به عقب برگشته – اول “پدرم مرا دوست دارد” بود که حالا به صورت “پدرم مرا می زند” درآمده  – این فقط بخاطر احساس گناه نیست که بوجود آمده بلکه این خود عشق جنسی بچه است، و این نه تنها تنبیهی برای رابطه تناسلی ممنوعه است بلکه یک برگشت (واپس روی)[۷] است. فروید می گوید این برگشت بوجود آمده ساز و کار استمنا می شود. و در اینجا ما برای اولین بار با جوهر مازوشیسم روبرو می شویم. فروید صحبت از این کرده بود که همیشه احساس گناهی وجود دارد که باعث می شود سادیسم تبدیل به مازوشیسم شود، درواقع مازوشیسم را به درون ترکیب[۸] جنسی سوژه می آورد.

سوال: جوهر مازوشیسم چیست؟

جواب: درست است که در این میان باید احساس گناهی هم وجود داشته باشد لیکن جوهرش این است که برآیند تنبیهی که مناسب آن احساس گناه است باشد و نوعی ارضای سائق جنسی.

اینجا موضوع این است که فروید بارها تاکید دارد که جمله دوم در تمام موارد ناخودآگاه است و بیماران هیچ وقت آن را به زبان نمی آورند، و فقط در خلال آنالیز ساخته می شود. اما در یکی از موردهایش که یک مرد است او این مرحله را بخاطر می آورده است. اما توجه کنید که اولاً در این فانتزی که او به خاطر می آورده کسی که کتک می زده مادرش بوده و بعداً زنان دیگری که جایگزین مادر می شده اند. و دوماً توضیح می دهد که در این مورد چرا این جمله ناخودآگاه باقی نمانده است: در مورد پسرها یک واژگونی[۹] دیگر هم انجام می شود و آن جایگزینی انفعال[۱۰] بجای فاعلیت[۱۱] (ناکنش وری بجای کنش وری) است، و این مطلب است که منجر به این می شود که این جمله نیازی نداشته باشد که در ناخودآگاه باقی بماند. فروید می گوید در این مورد احساس گناه توسط واپس روی ارضا می شود بجای اینکه توسط واپس زنی انجام شود، و معتقد است که در سوژه های مونث احساس گناه تیزتر و شدیدتر است و بایستی با تلفیق هردو (واپس روی و واپس زنی) تسکین[۱۲] یابد. یعنی فعلاً معتقد است که در مورد پسرها فقط یک واپس روی به تنهایی کفایت می کند و نیاز چندانی به واپس زدن نیست، که بخاطر آوردن جمله را توجیه می کند. اما در مورد دخترها چون احساس گناه خیلی شدیدتر و تیزتر است بایستی هردوی این اعمال صورت گیرد تا احساس احساس گناه تخفیف پیدا کند.

سوال: احساس گناه در خودآگاه چگونه است؟

جواب: فروید در ابتدا صحبت از احساس گناه ناخودآگاه می کند، و وقتی هم که صحبت از یک مثال جنایت مربوط به احساس گناه می کند موضوعش همین است: آنها این احساس گناه را در ناخودآگاهشان دارند و باید در دنیای واقع دنبال تنبیهی بگردند تا به اندازه آن احساس گناه عظمت داشته باشد تا راحت شوند، و البته خودشان متوجه این مسئله نیستند. خب ولی نوروتیک مقدار زیادی احساس گناه خودآگاه هم دارد که به آن وقوف و آگاهی دارد، اگرچه دلیل آنرا نمی داند و دنبال دلایل در اطرافش می گردد و هرچه در دورو برش که ممکن است موجد احساس گناه باشد، و این هم می تواند منجر به رفتار و استانداردهای اخلاقی سخت و بالایی در او بشود، به این خاطر که در دنیای واقع هر چیزی اعم از رفتار، کردار و گفته … می تواند در او موجد احساس گناه شود، و لذا تنها راهکارش وضع موانع محکم در قبال آن اعمال و رفتارها و پرهیز از آنهاست تا بتواند به گونه ای به خیال خودش این احساس گناه را تخفیف دهد. اما در واقع می توان گفت که چون منشأ احساس گناه، ناخودآگاه است و یکی از دلایل آن هم همین امیال محرم آمیزانه مربوط به ناخودآگاه است، آن عللی را که در دنیای واقع پیدا می کند و سعی در حذف آنها دارد، در واقع هیچ کدام علت واقعی آن نیست. و تنها موقعی نوروتیک از دست احساس گناه رهایی می یابد که ابژه های ناخودآگاهش را رها کند – یعنی سرمایه گذاری ای که روی ابژه های محرم آمیزانه که در ناخودآگاهش انجام داده را رها نماید – تا از احساس گناه خلاصی یابد. و هیچ کدام از این اعمال اخلاقی و استانداردهای انسانی که انجام می دهد هیچ تاثیری روی احساس گناه مورد نظر ندارد. فروید در کتاب “ناخشنودی در تمدن” می گوید که هرچه این اعمال اخلاقی بیشتر باشند احساس گناه هم تشدید می شود. بنابراین می توان گفت که قسمت اعظم احساس گناه، ناخودآگاه است و علتش هم ناخودآگاه است و فقط قسمت کمی از آن به خودآگاه راه می یابد، و همان مقدار زندگی نوروتیک را فلج می کند. حتی وقتی هم که می گوییم قسمت اعظم آن ناخودآگاه است شخص یکسری رفتارهای پسیکوپاتولوژیک بروز می دهد که زندگی اش را فلج می کند. لذا آن احساس گناهی که هر نوروتیکی دارد فقط به مثابه به نوک کوه یخ است و قسمت اعظم آن ناخودآگاه است.

فروید در جایی که مکانیسم بوجود آمدن احساس گناه را توضیح می دهد کلمه ارضا[۱۳] را بکار می برد ولی در مورد دختران به طور اخص از واژه تسکین[۱۴] استفاده می کند. استمنا همیشه تحت تاثیر فانتزی های ناخودآگاه انجام می شود و فانتزی های خودآگاه بعداً به حوزه آنها اضافه می شود. درواقع فانتزی خودآگاه یا همان رویای روزانه است… مثلاً فروید در اینجا درباره زنی صحبت می کند که این رویای روزانه اش بصورت یک ابرساختار درآمده. نکته مهم در اینجا این است که فروید می خواهد تاکید کند نه تنها در این مورد بلکه در همه موارد، استمنا همیشه تحت تاثیر فانتزی های ناخودآگاه است و آن سناریویی که بعداً فرد برای خودش می سازد تا این استمنا را انجام دهد، چیزهایی است که بعداً ساخته شده و به این ساختار اضافه شده است. لذا جمله سوم “کودکی را می زنند” انگار که یک رویای روزانه است که به جمله دوم اضافه شده و اصل مسئله همان جمله دوم است، و این چیزی که بصورت کمابیش “خودآگاه” درآمده به جمله دوم اضافه شده و این عمل همان جایگزینی اساسی است که از آن صحبت می شود. درواقع این جمله دوم است که در ناخودآگاه عمل می کند، و همان است که بصورت یک فانتزی که منجر به عمل استمنا می شود عمل می کند، و جمله سوم یک جایگزینی از این نوع است. دیگر اینکه در جمله سوم بچه فقط یک ناظر است و خود را کنار کشیده و یکسری جایگزینی های دیگر انجام شده: پدر جایش را به افراد مستبد دیگر داده. به نظر جمله اول و سوم سادیستی و جمله دوم مازوشیستی است اما فقط شکل جمله سوم سادیستی است درحالیکه ارضایی که از آن بدست می آید هنوز ارضای مازوشیستی است، چون که اولاً یک سری بچه هایی که نامشخص هستند و در این میان کتک می خورند درواقع جانشینان خود سوژه هستند و درواقع خودش کتک می خورد. دوماً در جمله سوم هم احساس گناه و هم سرمایه گذاری لیبیدوئی هر دو ارضا می شوند، و آن صحبت جوهر مازوشیسم در این جمله سوم هم ادامه پیدا می کند.

بنابراین فاز سوم هم کماکان مازوشیستی است، با این تفاوت و این شکل که سوژه ساخته است، و جمله اصلی همان فاز دوم است که ناخودآگاه است و ناخودآگاه باقی می ماند. لذا جمله دوم را ساخته، به مانند همه رویاهای روزانه، تا بواسطه آن خود را ارضا نماید.

فروید هر جمله را کلمه به کلمه تحلیل می کند. می گوید چه در فانتاسم پسرها و چه در فانتاسم دخترها این کودکی که کتک می خورد همیشه یک پسر است و نمی توان این مسئله را با رقابت بین دو جنس توضیح داد یا توجیه کرد چون در آن صورت می بایستی فانتاسم پسرها این دخترها باشند که کتک می خورند درحالیکه چنین نیست و همیشه پسرها کتک می خورند. در مورد پسرها چه در جمله دوم چه در جمله سوم واژگونی مشاهده نمی شود و درواقع خودش در فانتاسم خودش کتک می خورد. اما در مورد دخترها چنین واژگونی انجام شده است و فروید توضیح می دهد که جمله سوم یک ساختاری است که جمله دوم را می پوشاند. چرا دخترها نیاز دارند که با ساختن این جمله سوم یک تبدیل انجام دهند؟ فروید می گوید دخترها وقتی که ابژه محرم آمیزانه شان را رها می کنند در همان اثنا نقش زنانه شان را هم رها می کنند و به آن پشت پا می زنند و از آن به بعد نقش زنانه شان را رها کرده و عقده[۱۵] مردانگی را به میان می کشند و می خواهند فقط پسر باشند و به همین علت پسرهایی هم که کتک می زنند درواقع نشان دهنده خودشان هستند. این چیزی است که به نظر می رسد با بقیه مطلب ناآشناست؛ به این خاطر است که فروید تا به حال توضیح می داد که یک پدر و یک جانشین پدر است که کتک می زند ولی بلافاصله صحبت از رویاهای روزانه می کند که حتی یکی از آنها تا حد اثری هنری پیش رفته بود و در این رویاها همیشه مردان جوان نقشهای عمده چه کتک زدن و چه کتک خوردن را به عهده داشتند. و می گوید در مورد این زنها که رویای روزانه داشتند، زنها هیچ نقشی و حضوری در رویاهای مذکور نداشتند و فقط بعد از سالها حضوری کمرنگ و اندک داشتند.

سوال: ارتباط این قضیه با ادیپ چیست؟

جواب: البته این اصلاً ارتباطی به داستان ادیپ ندارد. می توان گفت در ابتدا فروید بایستی اسمی برای تفکراتش بیابد تا مورد پذیرش نسبی دیگران و خواننده ها قرار گیرد و اگر حقیقتی هم در خلال آن گفته شود برای خواننده راحت تر باشد. حال اطلاق ادیپ به چنین دیالکتیکی در ذهن بشر نباید ما را به این انحراف بکشاند که این همان اسطوره ادیپ است. دیگر اینکه مهم است که اشاره کنیم که برای فروید سوژه باید درواقع مسیری را طی کند و بعد از اتمام آن می توان گفت فرد به یک “نرمالیته” به لحاط سکسوالیته اش می رسد.

[۱] Need for punishment

[۲] Love impulse

[۳] در این مقاله فروید این مطلب را توضیح داده (اوائل مقاله)

[۴] A Sadistic Component

[۵] Sadistic Anal

[۶] Genital

[۷] Regressive substitute to past relation

[۸] Composition

[۹] Reversal

[۱۰] Passivity

[۱۱] Activity

[۱۲] Appease آنجا از ارضا (Satisfy) استفاده کرد.

[۱۳] Satisfy

[۱۴] Appease

[۱۵]  فروید عادت داشت اختراعات تئوریک شاگردانش را گه گاه به زبان بیاورد از جمله همین “عقده مردانگی” و خودش چندان به آن اعتقاد ندارد.


پیوند کوتاه به این مطلب:

https://freudianassociation.org/?p=73210

  تاریخ انتشار: ۵ تیر ۱۴۰۳، ساعت: 18:51