خانه مان در خیابان پامنار بود
به یاد دارم
هنگام آزادی اسرای ایرانی
یکی از اسرا که خانهاش در خیابان پامنار بود را با کلی
استقبال به خانه اش آورده بودند
کوی و برزن را بنر زده بودند و چراغانی کرده بودند
من تصویر آن روز را هیچگاه فراموش نمیکنم
آزاده عزیز به در خانه ای آمد که همسرش یکی دو سال قبل از آن ازدواج کرده بود
واو هیچ اطلاعی از این موضوع نداشت
مردم آزاده عزیز را روی دوش خود به در خانه خودش آوردند
خانهای که نمیدانست
قرار است در آن شاهد چه چیزی باشد
این فقط یکی از آواهایی بود که بر سر زندگی بسیاری از آزادگان ریخت
….
سالها گذشت
نزدیک به ۳۰ سال
امروز عزیزی برای گرفتن لباس دست دوم به خانه مولوی مراجعه کرد
طبق روال من یک کارت شناسایی میخواستم تا بتوانم ثبت کنم
قبل از آنکه کارت شناساییش را به من بدهد
گفت : گفت آیا جایی را می شناسد که بتواند حمام برود
گفتم همین جا هم میتوانید بروید
گفت: لباسهایم بو گرفته اند و دیگر نمیتوانم بپوشم
گفتم :مشکلی نیست کارتتان را بدهید ثبت کنم بعد بروید و لباس بگیرید و حمام بروید
کارتش را که گذاشت روی میزم
یخ کردم
سرگیجه گرفتم
نتوانستم ادامه بدهم
از پشت میز سعی کردم بلند شوم
اما سرگیجه بدی گرفته بودم و نتوانستم حتی روی پا بایستم
جانباز ۲۵درصد
با ۷۷۷روز اسارت
پرسیدم کجا میخوابی و گفت حرم خواب هستم و گاهی هم اتوبوس خواب
من نمیدانم اصلا چند نفر از جانبازان و اسرا هنوز مانده اند
که یکی شان الان جلوی من ایستاده است. و به لطف مدیریت جهادی حضرات حداقل این یک نفر کارتن خواب شده است
ای اوف به زندگی کثیف تان
که با ادعای مدیریت حی نتوانستید زندگی این چند نفر باقی مانده جانباز و اسرا را بهبود ببخشید
راه افتاده اید و جانباز ها را فروشنده حواله خودرو کرده اید
که مثلا بگویید غلطی میکنید؟
نه والله که مرگ هم از شما گریزان است و شرمناک
خدای نکرده من اگر جای شما بودم و ذره ای شرافت برایم مانده بود امشب میرفتم پای درد دل همین یک آدم و صبح هم بی شک خودم را از زندگی خلاص میکردم
شاید این گونه حداقل مرگ با شرافتی داشته باشم
۱۴۰۲.۱۲.۲۱
منبع: صفحه اینستاگرام پایان کارتن خوابی
پیوند کوتاه به این مطلب: