چهارشنبه ۶ تیر ۱۴۰۳

بخش ها

آرشیو ماهیانه


دسته ها:الیزابت رودینسکو و باند رجالگان اش، تاویستوک، درسنامه های دکتر کدیور، دکتر میترا کدیور، روانکاوی در انجمن فرویدی، روانکاوی در رسانه‌ها و در جامعه، روانکاوی در فولکلور، سؤالات در مورد محل تحصیل گهر همایونپور، سؤالات در مورد مدرک تحصیلی دکتر محمد صنعتی، سور مقصور کاسبان روان، فرزام پروا موزۀ عبرت روانکاوی، قابل تامل، مافياي روان، معجون جادوگری «صن-هما-فر»، وزیر محترم اطلاعات

جدیدترین معجون جادوگری «صن-هما-فر» – بخش شش

باز نشر – تاریخ نخستین انتشار ۳ آذر ۱۳۹۹

جدیدترین معجون جادوگری “صن-هما-فر” – بخش شش

در بخش چهار این سلسله مطالب از “دسته لاشخورها” و از “بیست وزغ” حرف زدم ولی در کمال شگفتی از روز اول در عنوان این سلسله مطالب فقط  سه “لاشخور/ وزغ” وجود دارد: صن – هما – فر!

این چه حکایتی است؟

در حقیقت اگر می خواستم نظم کرونولوژیک را رعایت کنم باید عنوان این مطلب را می گذاشتم “فر-صن-هما”! ولی انتخاب عنوان بر اساس میزان اهمیت “لاشخور/ وزغ” مربوطه برای اربابان رده بالایشان است. به همین دلیل هم از “پدر خوانده” شروع کردم.  در واقع اگر آن دو “والا مقام” خر و کره خر دجال هستند این “کوچیکه” خرِ خرِ دجال است و فقط بخاطر یهودا بودن توانسته بین “والا مقامان” برای خود جائی دست و پا کند. فقط محض هشدار به آن دو “والا مقام” اضافه می کنم که دجال هیچکس را به اندازه ی یهودا دوست نمی دارد.

اگر نظم کرونولوژیک را در نظر بگیریم باید خاطر نشان کنم که من از حدود بیست سال پیش می دانستم که روزی لازم می شود قلم به دست بگیرم و این مطالب را بنویسم. (آه بله، بیست سال پیش قلم به دست می گرفتند و مردم عقب مانده ی ایرانِ بعد از انقلاب فرهنگی حتی نمی دانستند ژک لکان خوردنی است یا پوشیدنی! “انقلاب فرهنگی” ای که استادان بی نظیر دانشگاههای ایران را تحویل دانشگاههای آمریکا داد و بجایش امثال “پدر خوانده” بدون مدرک را در دانشگاههای ایران تپاند. بقول ظریفی “کشوری که مریم میرزاخانی صادر می کند و مرضیه هاشمی وارد!”.  فقط باید بخشی جدا نشدنی از توده ی لزج ژوئی سانس سرگینی یک ابسسیونل نکروفیل باشی تا “فراموش” کنی که اگر من به این کشور کوتوله ها برنمی گشتم شما عجیب الخلقه ها هنوز هم داشتید در سرگین ابسسیونل اعظم سنگواره شده دست و پا می زدید. شاید هم آن دوتا دختر ترشیده “بیمار قبلی- همسر فعلی” های بعدی بودند و الان داشتند خون قاعدگیشان را جای دیگری خرج می کردند.)

بیشتر از بیست سال پیش و بعد از سخنرانی من در بیمارستان روزبه تحت عنوان “عینیت و واقعیت در فیزیک و در روانکاوی لکانی” بود که کسی با من تماس گرفت و درخواست روانکاوی کرد. درخواست او پذیرفته شد و او کارش را شروع کرد. خوب به یاد دارم که اولین سوالی که در ذهن من در مورد این “آنالیزان” جدید شکل گرفت این بود: “این بیچاره چرا اینجوری است؟”!

این اولین بار بود که سوالی در رابطه با یک آنالیزانِ فرضی به این شکل در ذهن من مطرح می شد. مدتی طول کشید تا من جواب آن را پیدا کنم: “او نیامده روانکاوی شود، او آمده روانکاو شود!!”.

بله این اولین ملاقات من با “بیچاره” ای بود که “آمده بود روانکاو شود”!

بعد از آن تعداد این “بیچاره ها” به سرعت رو به فزونی گذاشت تا جائی که در عرض چند سال بخش اعظم “متقاضیان روانکاوی” را “متقاضیان روانکاو شدن” تشکیل می داد.

این مهمترین و وخیم ترین عارضه جانبی “حرف زدن برای احمق ها” بود!

تا قبل از برگزاری آن سخنرانی ها و سپس کلاس های درسم و بخصوص تا قبل از انتشار کتاب “مکتب لکان: روانکاوی در قرن بیست و یکم” مراجعان من همانهائی بودند که می بایست باشند، یعنی کسانی که از سمپتومی شکایت داشتند و دنبال راه چاره ای برای درمان آن می گشتند.

اما به محض این که بر خلاف نص صریح لکان من شروع به “حرف زدن برای احمق ها” کردم ورق بکلی برگشت.

البته ایراد چندانی هم به من وارد نبود زیرا تجربه خود لکان نشان داده بود که “حرف زدن برای احمق ها” باعث نمی شود که ناگهان تمام متقاضیان کار شما متقاضی روانکاو شدن باشند. اما آنجا فرانسه بود و اینجا ایران! قبلاً از کشور مافیا خیز ایران صحبت کرده ام و از حرص و طمع شگفت انگیز مردمان این دیار! اینجا کشوری است که بیش از هشتاد درصد مردمانش “لاشخور” ند، یک ویژگی فرهنگی بی همتا در تمام جهان. اینجا کشوری است که حتی وزیر اقتصادش از یارانه ی چهل و پنج هزار تومانی نمی گذرد. کافی است نگاهی به دور و بر خود بیاندازید، چند نفر آدم حسابی می شناسید؟

زمانی که تقریباً تمام متقاضیان مراجعه به من را “متقاضیان روانکاو شدن” تشکیل دادند من به عنوان راه چاره اقدام به تاسیس “مرکز روانکاوی آفریقا” کردم. البته برای تاسیس این مرکز دلایل متعددی داشتم که یکی از آنها این بود که فضائی برای “متقاضیان درمان” باز شود و این که شاید بعدها از میان آنها کسانی به “متقاضیان روانکاوی” تبدیل شوند. یعنی که راه معمول و مرسوم روانکاوی دوباره گشوده شود، راهی که بخاطر شدت آز و نیاز مردمان این دیار مسدود شده بود.

در واقع تاسیس مرکز روانکاوی آفریقا کفاره ی “حرف زدن برای احمق ها” بود، یعنی در نفس خود فقط یک کفاره بود!

اما این “راه حل”، با وجودی که تا حدود بسیار زیادی انتظارات مرا از گشوده شدن راه معمول و مرسوم تقاضا و مراجعه به روانکاوی را برآورده کرد، ولی باعث نشد که تعداد “متقاضیان روانکاو شدن” به صفر برسد، بلکه باعث شد احمق های “طباطبائی” و آزمندان “سه پیچه” را به آن کندوی عسل بکشاند.

اما راستش هیچکس به اندازه ی خود فروید مسئول و مسبب همه مصائب روانکاوی واقعی و روانکاوان واقعی نبود. تا قبل از او دانشی چنین ناب و چنین ژرف فقط در مکاتب رازآمیز – و فقط به صورت سینه به سینه – آموزش داده می شد. مکاتبی که بازماندگان پاره پاره ی انجمن مغان ایران میترائی بودند. فروید آخرین گول خورده ی عصر روشنگری بود. عصری که مردمانش در نهایت ساده لوحی بر این باور بودند که می توان با تاریکی قرون وسطی به مبارزه برخاست و آن را شکست هم داد!!

با یک نگاه به جایگاه رفیع “پدر خوانده” در دکان نان و آب دار روان در ایرانِ مافیا زده می توان دریافت که هیچکس، مطلقاً هیچکس، مخالف عصر تاریکی نیست، کمتر از همه وزارت اطلاعات تاویستوکی!

ادامه دارد…

 


پیوند کوتاه به این مطلب:

https://freudianassociation.org/?p=72662

  تاریخ انتشار: ۲۱ خرداد ۱۴۰۳، ساعت: 07:39