دوشنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۳

بخش ها

آرشیو ماهیانه


دسته ها:درسنامه های دکتر کدیور، دکتر میترا کدیور، روانکاوی در رسانه‌ها و در جامعه، قابل تامل

درسنامه‌های دکتر کدیور: ادامه مقاله «کودکی را می‌زنند»

مقاله «کودکی را می زنند» – زیگموند فروید

کلاس های عرصه فرویدی – مکتب لکان

دکتر میترا کدیور

جلسه ۱۸ شهریور ۱۳۸۲

فروید با مطرح کردن این مقاله می خواهد خاستگاه پرورژن[۱] را برای ما توضیح بدهد و در آن تحقیق و تفحص کند و تا اینجا چگونگی و مکانیسم های شکل گیری فانتزی ها را توضیح میدهد و به آن جمله ی نهایی که واپس زنی روی آن صورت گرفته رسیده است. در واقع فروید از همان اول مقاله عنوان می کند که می خواهد درباره ی پرورژنها و مازوشیسم توضیح دهد. اما اکنون در این مقطع از مقاله که تقریباً آخر مقاله است به ما میگوید تاکنون هیچ روزنه ای به این مسئله باز نشده است. لذا ما به این جنبه ی مسئله می پردازیم و این جنبه از مسئله را فروید اول به این صورت مطرح می کند که قبلاً هم (تا این تاریخ) همیشه به این صورت بوده که مازوشیسم در واقع سادیسمی است که از روی ابژه برداشته شده و معطوف به خود شخص شده است، و در این مقاله هم هنوز چنین است. اما فروید در مقاله ی ماورای اصل لذت، که بلافاصله بعد از مقاله ی حاضر منتشر شده، می گوید که بنظر می رسد یک مازوشیسم اولیه وجود دارد، و این درست برعکس آن چیزی است که در اینجا می گوید. بنابراین موضوع این است که مازوشیسم و خاستگاه و منظور آن چیست و چه خاصیتی را برای فرد به همراه می آورد؟ تا اینجا می گوید که مازوشیسم آن سادیسمی است که از روی ابژه برداشته شده و روی اگو برگشته، و ادامه میدهد که بنظر می رسد که واقعاً غرایزی هم وجود داشته باشند که هدف منفعلانه دارند و بخصوص در زنها. این با تعریفی که از غرایز داریم متفاوت بنظر میرسد که میگویند حداقل باعث یک فعالیت برای ارضای خودش بشود؛ اما اینها مانعه الجمع نیستند؛ یعنی در مازوشیسم باید این فعالیتها انجام شود لیکن هدف رسیدن به این منفعل بودن است. به عبارتی آنچه را که لکان زنانگی می نامد و فروید آن را انفعال[۲] نامیده، و زن باید به این حالت برسد تا زن شود، خودش فعالیتی را می طلبد و نیاز به عملی دارد که به آن هدف نهایی که انفعال است برسد. اینجا باز به مثال عرفا اشاره می کنم که باید یک سری فعالیتهایی انجام دهند تا به آن سکون نهایی برسند.

 پس بنظر می رسد که غرایزی وجود دارند که هدف آنها انفعال است، نه اینکه راهشان انفعالی باشد، مثلاً شخص در ارضای غرایزش منفعل باشد. و این نکته ی بسیار مهمی است که نه تنها برای روشن شدن مقولۀ مازوشیسم اهمیت دارد بلکه فروید بلافاصله آن را به زن مرتبط می کند. و این هیچوقت به این معنا نیست که زنها مازوشیست هستند یا مازوشیست چیزی زنانگی دارد بلکه دو موضوع جداگانه هستند که هر دو قرار است به هدفی انفعالی برسند و هر دو برای رسیدن به این هدف یک سری فعالیتهایی انجام دهند، تشابه دارند. لذا اینها از یکدیگر مجزا هستند. حال فروید می گوید آنچه که مازوشیسم را از مقوله ی زنانگی و در کل غرایزی که هدف انفعالی دارند جدا میکند این است که به مازوشیسم یک کیفیت شگفت آور هم اضافه شده که درد[۳] است (ناخوشایندی). درحالی که زنانگی این کیفیت ناخوشایندی را به همراهش ندارد. پس فروید زنانگی و مازوشیسم را متمایز و موازی هم میداند، و آنچه که برای فروید هم تعجب آور بوده این است که ارضای غریزه ای در نا خوشایندی باشد و این مطلب عصاره ی کل این مقاله می تواند باشد. غرایزی می توانند وجود داشته باشند که ارضای آنها مستلزم ناخوشایندی است، و همین مطلب است که مقالۀ بعدی فروید یعنی ماورای اصل لذت را در پی دارد. حال فروید هنوز بر این باور است که مازوشیسم یک سادیسم وارونه و معطوف به خود شخص است و مجبور است توضیح دهد که چرا این کار صورت میگیرد و احساس گناه را دلیل تغییر حالت سادیسم به مازوشیسم مطرح میکند. اما از آنجا که فروید در مقالۀ بعدی عقیده اش را تغییر میدهد و میگوید به نظر میرسد که مازوشیسم اولیه ای هم وجود دارد، در آن مقاله توضیح دیگری برای احساس گناه مطرح میکند. لذا توصیف فعلی را درباره ی احساس گناه لایتغیر ندانیم. به مانند مسئله ی اضطراب، فروید احساس گناه را به صورت های مختلف مطرح میکند. البته در این مقاله تعریف دیگری از احساس گناه ارایه داد که فانتزی های ناخودآگاه که مبتنی بر وضعیت های ادیپی هستند در ناخودآگاه باقی مانده اند و احساس گناه را به وجود آورده اند، که در این مورد اصلاً شکی وجود ندارد و چیزی نیست که فروید بعداً فهمیده باشد. در اینجا فروید مطلب را به این صورت خلاصه میکند که در واقع سه اتفاق به طور سکانسی رخ میدهد: اول یک واپس زنی که بر اساس ابژه ی عشق محرم آمیزانه و معطوف به آن است و سوژه آن را واپس میزند. اما فروید میگوید به نظر میرسد که این واپس زنی کارآمد نیست و موفق عمل نمیکند و بنابراین الزامی برای دستگاه روانی به وجود می آید که کار دیگری انجام دهد و آن واپس روی[۴] است تا بتواند در مقابل این موضوع اساسی موفق شود، یعنی به گونه ای این عشق محرم آمیزانه را نابود کند یا از آن دست بردارد چون فشار زیادی بر دستگاه روانی وارد میکند. این واپس روی موجب می شود که از مرحله ی سازمان یافتگی تناسلی که درآن انتخاب ابژه محقق می شود عقب تر رود، یعنی به مرحله ی قبلی سادیستیک آنال برگردد. علاوه بر این مجبور است کار دیگری هم انجام دهد یعنی تبدیل کردن سادیسم به مازوشیسم. در واقع صحبت ازاین است که وقتی که سازمان یابی روانی جنسی در مرحله ی تناسلی است، فعالیتهای غریزی در جهت رسیدن به ابژه ی محرم آمیزانه است. سپس علیرغم واپس زنی و نیز واپس روی همان ابژه هنوز وجود دارد ولی هدف که معطوف به آمیزش جنسی بوده جایش را به تمایل سادیستی داده، یعنی ابژه ی عشق ابژه ی سادیستی می شود. ولی می بینیم این کار در فانتزی ها صورت نگرفته و کار دیگری باید انجام شود و سادیسم تبدیل به مازوشیسم شود و آن فعالیتی که باعث آزار و اذیت ابژه ی عشق می شده به خود فرد برگردد، که البته این ربطی به این مسئله ندارد که مازوشیسم ازسادیسم است یا نه. و موضوع اینجاست که قرار است حالت انفعالی ایجاد شود. در واقع سه مکانیسم صورت گرفته: واپس زنی، واپس روی، و فعالیت برای رسیدن به انفعال.

پاسخ به سوال:

در مقاله ی نارسی سیسم عنوان شده که نارسی سیسم به معنای واقعی کلمه یعنی برداشتن لیبیدو از روی ابژه ها و گذاشتن آن روی خود فرد. اینجا هم همینطور است و صحبت از یک غریزه است که فرد به جای اینکه دیگری را هدف قرار دهد به روی خودش برمی گرداند. فروید صحبت از دو غریزه کرد، مرگ و زندگی …

پاسخ به سوال:

منظور این است که تئوری روانکاوی تا بحال نتوانسته خاستگاه احساس گناه را برای ما مشخص کند ولی فروید می گوید حدس بر این است که این مقطع خاص از دوران زندگی بچه است که احساس گناه به وجود می آید. رشد روانی جنسی بچه در مرحله ای است که، یعنی مراحلی را طی کرده، و نتیجه اش به دو صورت احساس گناه و احساس کهتری – که درجایی دیگر از آن صحبت می کند – بروز می کند. اینها در واقع ته مانده ی یک سری اتفاقاتی هستند که رخ داده و جای زخم آن اتفاقات هستند. در جایی دیگر فروید صحبت از احساس کهتری کرده، و این که این احساس در نوروتیک ها بسیار شایع است، و به این دلیل است که در همین فعالیتهایی که در چارچوب ادیپ خود انجام داده اند به جایی رسیده اند که شدیداً مجبور شوند این فعالیتها را رها کنند، و با رها کردن این تلاشهای ادیپی احساس کهتری همیشگی می شود، و جای زخمی از آن رابطه ی ادیپی باقی می ماند. و البته فروید میگوید این در تضاد با این حالت از خود راضی بودن نوروتیک ها نیست، که معلوم نیست از کجا آمده، و هر دو در کنار هم هستند. و واقعیت این است که نوروتیک ها دائماً مانند توپ پینگ پونگ از این صورت قضیه به آن صورت قضیه در نوسان هستند و بطور مادام العمر و تکراری و حتی ثانیه ای جای این احساس ها عوض میشود. و از این نظر احساس گناه هم مثل آن حس کهتری است که به وجود آمده. فروید آن احساس کهتری را به صورت زخمی که به نارسی سیسم کودک وارد آمده در نظر می گیرد؛ در اثر فعالیت هایش او چیزی به دست نیاورده و مجبور شده با تحقیر فراوان فعالیت هایش را رها کند. و حالا احساس گناه زخمی است که به یک جای دیگر وارد آمده که آن اگوست و فعلاً چیزی درباره ی آن نمی دانیم، ولی همان چیزی است که باعث می شود هذیان های تحت نظر بودن به وجود آیند. فروید هنوز صحبت از ساختارهایی مثل سوپراگو نمی کند و در چند سال بعد آن تقسیم بندی را انجام میدهد (۴ سال بعد). لیکن با توضیحاتی که اینجا می دهد می گوید اگو یک چیز نیست و دو تا چیز است: وقتی یک جایش زخم می خورد احساس کهتری و وقتی جای دیگرش زخم می خورد احساس گناه به وجود می آید. در دوران کودکی که این اتفاق دارد می افتد سازمان تناسلی شکننده است، لیکن آن در افرادی که این واپس روی را انجام میدهند حالت خاصی دارد. کسانی بودند که قسمتی از غرایزشان به صورت زودرس از بقیه جدا می شود و رشد سریع خود را دارد، و اینها کسانی هستند که سادیسم را بیشتر از بقیه ی بچه ها دارند، و به خاطر این است که چون از لحاظ سرشتی و ساختاری این اتفاق در آنها افتاده آمادگی بیشتری برای انجام واپس روی دارند. در واقع مطلبی را که فروید مرتب بر آن پافشاری میکند و از آن دست بردار نیست این است که هر یک از این اتفاقات که در سیستم روانی می افتند همیشه دو وجه دارند که یک طرف قضیه آن را هل میدهد و طرف دیگر آن را می کشد، و این را درباره واپس زنی خوب توضیح میدهد. درست است که پایگاهی به نام اگو یا سوپراگو این کار پس زدن را انجام میدهد ولی چیزی هم در اعماق ناخودآگاه  وجود دارد که این موادی را که واپس زده می شوند به طرف خود می کشد. در واقع یک دافعه و یک جاذبه وجود دارد که باید با هم حضور داشته باشند تا این پدیده ی روانی اتفاق افتد، که در مورد واپس زنی هم همینطور است: یعنی اولاً باید سازمان تناسلی از ضعف نسبتاً بالایی برخوردار باشد و دیگر اینکه چیز دیگری باید باشد تا این سازمان را که به این مرحله رسیده به پایین بکشد، یعنی به یک مرحله پایین تر از لحاظ سازمان یافتگی تناسلی. این همان ساختار خاص سرشتی است، یعنی که غرایزی به صورت زودرس از غرایز دیگر جدا شده اند و رشد خاص خود را داشته اند و از این نظر است که این کار را انجام می دهند. در این مقاله فروید تاکید بسیاری بر اهمیت فاکتورهای سرشتی میکند. در ادامه فروید میگوید موقعیتی پیش آمده که ما به یک معمای کهنه و قدیمی برگردیم، مسئله ای را که هیچکس نتوانسته پاسخی برایش بیاید و به گونه ای همه را به زحمت انداخته است چه آنها که اعتقاد به روانکاوی ندارند و چه آنها که دارند و حتی خود روانکاوان. و این نکته ای است که حتی بلوئر در این اواخر به آن اشاره کرده. و نکته این است که مهمترین مسئله ای را که نوروتیک ها موضوع احساس گناهشان قرار می دهند استمناء است. یعنی نوروتیک ها وقتی که دنبال علت یا ابژه ای برای احساس گناهشان می گردند، به سبب نیازشان به تنبیه، به دنبال موقعیت هایی می گردند تا به گونه ای تنبیه و تحقیر شوند. اصولاً آدمها صرفنظر از ساختار… به طور کلی احساس گناه بیشتر احساس می شود… به این دلیل است که تا حدودی از آن با خبر هستند. اما در هیستریک احساس گناه چندان خودآگاه نیست، و دور از دسترس خودآگاهی است، و آن نیاز به تنبیه به طور مخفیانه فرد را به جستجوی موقعیت هایی وادار می کند تا به گونه ای تنبیه و تحقیر شود. ولی شک نیست که نوروتیک از این مسئله رنج بسیار می برد، و این که فروید می گوید همه به آن توجه نکرده اند، نتوانسته اند با آن کنار آیند، و برایشان موضوع آزار دهنده ای بوده، همین مسئله قرار دادن استمنا بعنوان موضوع احساس گناه توسط نوروتیک است. در یکی از بیماران معرفی شده در اینجا که جوان ۱۸ ساله ای بود، از بچگی استمنا می کرد، و حتی به خاطر این مسئله دو بار اقدام به خودکشی کرده بود، زیرا هر چه تلاش کرده بود نتوانسته بود بر آن فایق آید. و جالب این که حتی این را ابراز می کرد که من به خاطر این مسئله اقدام به خودکشی کرده ام، و این دلیلی است که توسط روانپزشکان مورد اغماض قرار گرفته بود و در قبال مسئله ی بیمار متوسل به موعظه شده بودند و جدی نگرفته بودند. اما خانم …  پی به اهمیت مسئله برده بود و دلیل بیمار را جدی گرفته بود، که در واقع دلیل… خود دلیل هم بوده است. خوب حالا فروید توضیح می دهد که این مسئله ای است که بسیار شایع است، و همه هم با آن روبرو می شوند، ولی سعی نمی کنند به آن پاسخ دهند و برایشان بسیار آزار دهنده است. این که مسئله ای که اینقدر شایع است چطور اینقدر آزار دهنده است که حتی برای مثال جوان ۱۸ ساله ای به خاطرش دو بار اقدام به خودکشی کند. موضوع اینجاست که فروید میگوید این استمنایی که دارد اتفاق میافتد، و اغلب در مراجعه کنندگان بزرگسال است، در واقع عامل اصلی آزار نیست؛ چون اولاً از آنجا که به گونه ای آنها را به استمنای دوران کودکی بر می گرداند برایشان آزار دهنده است، و نکته ی دوم اینکه اصلاً عمل استمنا باعث آزار آنها نیست بلکه آن فانتزی ای که همراه این استمنا وجود دارد باعث احساس گناه شدید می شود. همانطور که فروید مثل همیشه تاکید کرده استمنا بدون فانتزی اصلاً وجود ندارد و باید همیشه فانتزی باشد.

نکته سومی هم باید اضافه کرد و آن این که آن فانتزی ای که اغلب بصورت یک سناریوی  تکراری هم در آمده و همراه استمنا است باز اصل مطلب نیست، و این فانتزی یک سناریوی دیگر هم دارد که زیر این سناریو است، و ناخودآگاه است، و این سناریوی ناخودآگاه اصل مطلب است، که فانتزی اساسی است و ادیپی است. و مسلم است که این فانتزی ادیپی است که این احساس گناه شدید را در پی دارد. یعنی با وجود این که فروید خودش هم این مسئله را از اول مقاله عنوان می کند: که بیماران فانتزی “کودکی را می زنند” را ابراز می کنند ولی هر چه سوال و اصرار می شود چیزدیگری نمی گویند و نمی دانند و فقط همین را می دانند و صحبت درباره آن برایشان سخت و شرم آور بوده، و این که این فانتزی است که اغلب در نهایت ختم به عمل استمنا میشود. و حالا فروید می گوید آن فانتزی ای که بیماران از آن حرف می زنند علیرغم به همراه داشتن شرم و حیای فراوان و دشواری در بیان آن و عدم ورودش به دیالکتیک آنالیز، که بصورت هسته ای جداگانه باقی ماند، با وجود همه اینها این هنوز آن فانتزی اصلی و زیربنایی نیست که مسئول هم احساس گناه و هم استمنا است، بلکه فانتزی یا جمله مرحله دوم فانتزی اصلی و مسئول کار است،

 که ناخود آگاه است و هرگز به زبان آورده نمی شود. به همین دلیل استمنا با میزان بسیار بالایی از احساس گناه همراه است.

سوال: در مورد جوامعی که محرم آمیزی در آنها عرف است، جریان چگونه است؟

جواب: ببینید، اینکه فروید اصولاً معتقد است که بشر از زمانی وارد بشریت شد که اولین قانون را وضع کرد و آن ممنوعیت محرم آمیزی[۵] بود. و از همین جا بشریت شروع شد و همین منجر به وضع قوانین بعدی توسط بشر شد، به این دلیل ساده که اولین قانون هیچ وقت کاملاً اجرا نشد و تنها صور خارجی آن اعمال می شود، و از نظر فروید در ناخودآگاه انجام نشده است. در واقع وقتی وی صحبت از این می کند که روانکاوی به نوعی کامل کننده تمدن بشریت است به این معناست که آن قانون را در ناخودآگاه هم اجرا می کند. یا وقتی که لکان به صور دیگر این مسئله را مطرح میکند. موضوع اینجاست که این قانون می بایست وضع شود تا سازمان بندی و هسته اولیه تمدن بشری را بوجود بیاورد. حال اگر در بعضی جوامع محرم آمیزی به قول شما نوعی عرف است باید دید که چه چیز خاصی بوده. نه تنها در ایران بلکه در تاریخ ملل دیگر از جمله کلئوپاترا که با برادرش ازدواج کرد. ولی وقتی که بیشتر به این مسئله دقت می کنیم می بینیم که فقط و فقط مختص به حکمرانان است. دلیل آن را باید در تعریف فروید از قدرت بینیم: تصاحب قدرت برای برخوردار شدن از ژوئی سانسی است که مابقی مردم از آن محروم هستند.  قدرتمندان مردم را از خیلی چیزها محروم می کنند درحالی که خودشان از آن بهره مندند، یا در خفا انجام می دهند. اگر قدرت این خاصیت رانداشته باشد دیگر قدرت نیست. اگر کسی می خواهد قدرتی کسب کند می خواهد از ژوئی سانسی بهره مند شود که خودش با قوانین خودش بقیه مردم را از آن محروم کند، و چه ژوئی سانسی بالاتر از این که اولین قانون بوده و اولین محرومیت را موجب شده است، و به آن ژوئی سانس برسد. اما در قرن اخیر قدرتمندان به وضعیت سلاطین قدیمی نمی رسند ولی ژوئی سانس های دیگری که بقیه مردم از آن محرومند وجود دارد. از توضیحات دیگر فروید در خصوص مراحل تمدن این است که تمدن هر چه پیشرفته تر باشه لازمه اش این است که ژوئی سانس عادلانه تر تقسیم شود. یعنی نه کسی که در پایین است خیلی محروم باشد و نه کسی که در بالاست به، خودش اجازه محرم آمیزی بدهد و این از معیارهای فروید برای رشد جامعه از لحاظ تمدنی و فرهنگی است.

پاسخ به سوال:

اصلاً اولین قانون وضع شد تا آدمها آدم شدند، و همین قانون آدمها را از حیوانات جدا می کند.  آدمها نمی توانند به خود اجازه محرم آمیزی دهند و اگر بدهند از قلمرو آدم خارج شده اند. حال اگر آن سلاطین و… چنین اجازه ای به خود داده اند به همین راحتی موفق به این کار نشده اند و هزار جور فلسفه برای آن تراشیده اند. اینکه خون ما بالاتر است و با خون دیگران ادغام نشود و… اگر قرار بود یک درجه پایین تر، حتی وزراء آنها هم چنین کاری بکنند دیگر هیچ سنگی روی سنگ بنا نمی شد، و بنابراین این یک تابوست که گذر از آن امکان پذیر نیست مگر اینکه فردی که خود را به بالای هرم اجتماع برساند تا اجازه هر جور ژوئی سانسی به خود بدهد و آن هم با یکسری علت و منطق برای توجیه آن.

پاسخ به سوال:

اولاً چیزهایی که ما داریم می گویم مخصوص نوروتیک ها است و پسیکوتیک ها از این قوانین مستثنی هستند. کسی که ناخودآگاه دارد الزاماً محرومیت از محرم آمیزی را هم دارد. در عین حال او ژوئی سانس محرم آمیزی را در ناخودآگاهش دارد و در یک تضاد مستمر و طاقت فرسا بسر می برد و هرگز نمی تواند به خودش اجازه دهد که در عالم واقع این پراتیک را داشته باشد ولی در ناخودآگاه دائماً از آن لذت می برد و هم فانتزی آن را دارد. در واقع این زندگی طاقت فرسای نوروتیک و این که این همه انرژی صرف می شود و لذتی در پی  ندارد و کل ماجرا به هدر رفتن محض است به همین دلیل است. در هر صورت این قانون شامل حال پسیکوتیک نمی شود، و اگر موقعیت دست دهد رخ می دهد، و در ادبیات روانپزشکی و جرم شناسی موارد فراوان است. چون پسیکوتیک این ناخودآگاه را ندارد این ممنوعیت را هم ندارد و این اتفاق به شکل مکرر محقق می شود. حال وقتی که نوروتیک بخواهد به این قانون تجاوز کند، و به مانند سلاطین مجموعه ای از دلایل و اسطوره و… در توجیه آن نتراشیده باشد، قطعاً تبعات وخیمی برایش در پی خواهد داشت. اصولاً تعریف نوروز یعنی کسی که نصف راه را رفته است، یعنی موفق شده این کار را در عمل انجام ندهد و اگر بخواهد انجام دهد موفق نمی شود ولی در ناخودآگاه نتوانسته از آن رهایی یابد. پس مواردی که می شنویم یا پسیکوتیک هستند یا سوء مصرف مواد دارند و آن هم نه بطور مستمر.

موضوع جالب دیگر این که محرم آمیزی را جزو زیر مجموعه پرورژن در نظر نمی گیرند، یعنی پرورس هم انگار که قسمتی از راه تمدن را طی کرده است. 

اصولاً مقوله محرم آمیزی برای بشر آنقدر بنیادی است که جزو پراتیک های پرورس آنرا بحساب نمی آورند. یعنی آنقدر قانون بنیادی است که وقتی حتی  در پراتیک روانپزشکی دنبال دلیلی قانع کننده و اساسی برای رخداد آن می گردند (رخداد مستمر آن)، به حساب پرورژن نمی گذارند و در پی ساختاری پسیکوتیک میگردند.

پاسخ به سوال:

درعالم حیوانات هر روز این عمل اتفاق می افتد و آب از آب تکان نمیخورد، یعنی در عالم واقع هیچ چیز مانع از این نمی شود و تنها چیزی که مانع از آن میشود در بعد سمبولیک قرار دارد. و اصلاً این ممنوعیت  بعد سمبولیک را بوجود آورده است. و اتفاقا به نظر می رسد که هیچ چیزی در طبیعت نیست که جلوی این را بگیرد و چه بسا که برای اصلاح نژاد، نژادهای نزدیک بهم را مجبور به آمیزش می کنند. این است که این مطلب چنان عظمتی در ناخوآگاه دارد  که مرتب باید برایش دلیلی بتراشند تا به آن خدشه ای وارد نشود.

– اصولاٌ نیازی به مداخله نیست هر فردی باید خودش این کار را برای خودش انجام دهد.

[۱] Origin of perversion

[۲] (۱ in original) passivity

[۳] unpleasure

[۴] (۱ in original) regression

[۵] incest


پیوند کوتاه به این مطلب:

https://freudianassociation.org/?p=73653

  تاریخ انتشار: ۱۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت: 18:36